نقد و تحلیل به جای شور و تجلیل
مواجهه با اثر هنری به عنوان یک پدیدهی خارقالعاده، در هر جامعهای به تناسب اقشار و طبقات اجتماعی و فرهنگی آن، متفاوت و متنوع است. این تنوع و تکثر، از طیف ابراز احساسات و علایق و سلیقهها شروع میشود و به نقد و تحلیلهای عالمانه و محققانه ختم میگردد.
در طول این مسیر، کنشها هم میتواند منفعلانه باشد و هم فعالانه. افراد با روحیات منفعلانه همیشه منتظرند تا اثر هنری تلاش کند مفاهیم و احساسات موجود در خود را یا با تمهیداتی دمدستی حُقنه نماید و یا آنچنان سهل و آسان باشد که بدون هیچ زحمتی عامیانه و سادهانگارانه، درک و دریافت گردد. چنین آدمهایی در برابر آثاری که واجد مراتبی فراتر از شعور و امیال آنها هستند، نه تنها منفعل مینمایند، بلکه گریزان و پرهیزگارند.
در مقابل، افراد فعال، متناسب با داراییهای فکری و احساسی خود با زحمت و مرارت فراوان، یا با تفوق و برتری به یک اثر هنری مینگرند و از آن نیوش میکنند و یا با تواضع، اندوختههایشان را به کار میگیرند تا هم یافتههای جدیدی را شکار کنند و هم توانمندیهای خود را در فهم و داوری به منصه تجربه بگذارند. اینان در مسیر نقد و تحلیل ره میسپارند و هرچه بیشتر به پویش و تقلا عمر میکنند، راه را هموارتر و زیر پا را برای آیندگان مستحکمتر میسازند.
این تقسیمبندی در هر جامعهی رو به توسعه و تعالی فرهنگی در طول تاریخ تمدن بشری، قابل رصد است و نمودار. اما تاسف از روزگاری که آحاد یک جامعه اعم از عوامی که بیادعاست تا روشنفکر و فرهیختهای که از او انتظار میرود، به معضلی دچار گردد که نتوان با شفافیت و قریب به یقین تقسیمبندی یاد شده را ارائه کرد و بر کاستیها و قوتها آگاهی یافت. عناوینی همچون مدگرایی، ژستهای کاذب، نمود آنچه نبود، استتار نادانی، تکیه بر پشتی گذشتگان و بزرگنمایی اندکْ دانایی؛ منشی را شکل میبخشد که در روح جمعی، به استغنای از علم و آگاهی منجر میشود. بینیازی در این مقال ما را به رکود و رخوتی خودخواسته میکشاند، تا حدی که بر تنبلی و تنآسایی فکری خود میبالیم و دیگرانی که در تعب و جنب و جوشند را، انسانهایی الینهشده بر مدار حرص و آز قلمداد میکنیم و بر سستی خود چادر آخرتمداری میکشیم و خود را مطهر و مبرا از دنیازدگی مینماییم.
وقتی چنین میشود و انتخاب میگردد، در حوزه و طبقه عمومی جامعه چشمپوشی و پشتکردن، هم به غنای فرم و هم به وزانت محتوای آثار ارزشمند هنری، تنها راه چاره خواهد بود. عدم حضور و جستجو در موزهها، گالریها، هنرکدهها و بازار مکتوبات هنری، مدلولی است بر این دال.
اثری از «دران» (Dran) هنرمند خیابانی (بنکسی فرانسه)
و اما در حوزهی روشناندیشی و محصلان آکادمیهای علمی و هنری، دارا بودن مدارک و مدارج ممهور، به مثابه سجلی است که روح مرحوم آبلوموف آن را امضا کرده و بشریتی همانند، میراثدار آن شده است. اینان، نه همگان، که کثرتی از قاطبه ایشان، به دو مقوله، با ادلهها و توجیهاتی محیرالعقول، معترضانه مینگرند و با عشوهگری عطایشان را به لقایشان میسپارند: 1. خواندن 2. نوشتن
محصول و پیامد این تصمیمات عاقلانه و حکیمانه چیست و میوه کدام است؟ نتیجه چیزی نیست جز دود شدن و محو تدریجی نقد و نقادی و نگرشهای تیزبینانه و موشکافانه در عرصه علم و هنر و سپس جامعه و سیاست و ...
دیگر هیچ کس به یک اثر هنری به عنوان یک پدیدهی رازآلود و معناآفرین و باردار زیبایی، فیلسوفانه و نقادانه نمینگرد. بلکه به ابزار تعریف و تمجید و تجلیل و بهبه و آفرینگویی آویزان میشویم و تاب میخوریم و از سر کیف و نخوت و از موضعی برتر بر هر چه منتقد و تحلیلگر است به دیدهی تحقیر نظاره میکنیم و آنها را بیهنر و بیعرضه خطاب کرده و دور روح و جسم هنرمند و جماعت هنرآفرین گرد آمده و با مجیزگویی برخی از ایشان را نیز چنان دچار وهم و خیالی میکنیم که برآیند آن کفایت در آفرینش و هنرنماییهایی خلاقانه و پویاست. تکرار و از روی دست دیگران نوشتن و کپی کردن و خودبزرگبینیها، شد آفت و آتشی بر دامان عدهای از هنرمندان، که دیگر تاب هیچگونه نقد و حتی تحلیلی که رگههایی از ضرورت اصلاح در آن مشاهده میشد را نیاوردند و بر کرده و تولید خویش قانع شدند.
آنچه اکنون به یک معضل همهگیر بدل شده و سیرابمان میکند، تمجیدهایی پرطمطراق از شخص هنرمند و عبور زیرکانه از زیر بار مسئولیت فهم و درک درست و عمیق آثار هنری است. این رویه در عدم احساس نیاز به دانستن در مورد آثار هنری کلاسیک و برقراری ارتباط با آنها به عنوان پایگاه و ریشهای از خلاقیت و آفرینشگری پر و پیمان، تداوم دارد و جریان هنر را از عمق و روحی قدرتمند و قابل اتکا برای گذر از جهان سنت به مدرن، تهی کرده است.
ما سوژهها و موردهایی عجیبتر از مورد بنجامین باتن هستیم. اگر انسان معمول و سالم زندگی را از نطفه آغاز میکند و با کهولت و پیری سر بر بالین مرگ میساید و به گونهای با حکم طبیعت سیری تکاملی را پیشه میکند؛ در "مورد عجیب بنجامین باتن" با وارونه زیستن، تعجب بشریت را برمیانگیزد. مورد ما که عجیبتر است. زیرا اندیشه و هنر ما از وسط و یا بخشهای انتهایی زیستن میآغازد و بدون طی کردن دوران نطفه و نوزادی و طفولیت و جوانی، همانند مرد میانسالی است که با میانسالی به دنیا آمده و رشدش هم ناموزون و نامتعادل به نظر میرسد. گاهی گوش و گاهی انگشتان پا و گاهی هم زبانش بدون هماهنگی با سایر اجزا و فقط برای عقب نماندن از قافله رشد سایر موجودات، رشد و نمو مینماید و بقیه جزءها مسکوت و راکد باقی میمانند. آیا چنین موجودی نمیتواند بر صفت "عجیبترین" متصف شود؟
نه آموزههای آکادمیک و نه آزاد جامعه هنری، حاضر نیستند در روند آموزش و تربیت انسانی و هنری خویش، یادگیری را از نطفه و کودکی هر هنری شروع کنند و پایههایی قدرتمند و قابل اتکا را فراهم سازند تا به پشتوانهی آن برای امروز و فردا نوآوری را پیشه نمایند. اگر اینگونه میشد و یا اگر شود، هنرمند عاشقانه و مشفقانه بر ساحت نقد و تحلیل بوسه میزند که او را از ایراد و خطای احتمالی آگاه ساخته و تکرار آن را مانع میگردد و بر نقاط قوتش تاکید دارد تا پرورانده شود. قطعا تعریف و تجلیلهای تهیمغز را برنخواهد تابید. چرا که تنها عایدی آن رکود است و ایستایی.
سلام را پذیرا باشید
مطلب نگاشته شده در حول و هوش نقد بسی ارزنده است:
1- نگاهی مخالف خوان و سنت شکنانه به نقد و نقادی در جامعه عموماً و جامعه هنری خصوصا
2- بکارگرفتن درست اصلاحات و نوآفرینی معنایی در مجموعه نوشتار
3- دارای زنجیره ای فکری و منطقی و با اشاره بجا به ابلو موف و ماجرای بنجامین
4- مسئله محور بودن مطلب که متاسفانه دامن جامعه را گرفته است
5- اخلاق مدار اما نه به سبک کهنه ، بلکه صحنه ای روشن و شفاف
6- استفاده صحیح از تصاویر و کاریکاتورهای حرفه ای جهان برای کمک به ادراک بیشتر متن
اما ایرادهایی نیز در برداشت:
پیچیدگی مطلب برای مخاطبی عام و بدون توضیح لازم
بازی با برخی کلمات با وجود مفهومی ساده و روشن در متن
نگرشی کمی بی انصافانه و یکسو به قاضی رفتن و عدم طرح دیدگاه مخالفان
اما به طور کلی این بحث بسیار ارزنده است و باید تلاش شود تا نقدهای عالمانه و تکنیکی شود و در عین حال آموزشی باشد برای مخاطبانی که در مسیر هنر گام های چندی برداشته اند.