تحلیلی بر مجموعه نقاشیهای «درنگ رنگ» - اثر لولیتا براتپور
بازنمایی جهان درون در نسبت با دنیای بیرون، دغدغهای است که بیشتر هنرمندان را به خود واداشته و لاجرم ایشان را به سمت سبکهایی بیانگر و غیرواقعنمایانه سوق میدهد. زمانی که هنرمند درصدد نمایش تلخی و رنج است یا از مغشوش بودن اذهان سخن میگوید و یا میخواهد که نشاط و سرزندگی و امید را با دیگران مشترک شود؛ چارهای ندارد جز توسل به ابزارها و فرمهایی که در ترکیببندی فاقد اشاراتی آشکار و مبرهن است. همین ویژگی باعث شده که در قیاس با نقاشی واقعگرایانه، به تناسب هر مخاطب و هنرمندی، آثاری خلق و دریافت شود که از گوناگونی و تنوع وافری برخوردارند.
براتپور در مجموعهی نقاشیهای خود موسوم به «درنگ رنگ» از قاعده فوق پیروی کرده و مکنونات احساسی و فکری خود را بر بستر بومهای عریض بازنموده است. در همان نگاه نخست بزرگی سطح بومها نشانگر وسعت و فراخی دل هنرمند است و مضامین به کار رفته تا حدی گستره عقلانی وی را نمایان میسازد. پس از آن، این رنگها هستند که میتازند و جاری میشوند. رنگهایی گویا و تند با کنتراستهایی عجیب و تاملبرانگیز.
فشردگی و تودرتو شدن رنگها، غلظتی از فسردگی فضا را که با پژمردگی آدمها در هماهنگی و همبستگی است، چنان بر مخاطب عرضه میدارد که حس مغلوب بودن در برابر محیط را تسری میبخشد.
رنگها در بیشتر موارد سطوح و اشکالی را شکل دادهاند که آدمیان را مسخّر خود ساخته و گویی چارهای ندارند جز بر همپوشانی و در هم فرو رفتنی ناخواسته با منشائی از هراسهای وهمآلود.
گاهی رنگها مواج است و در عبور از لابلای اندامها، همانند هیولایی بیسر و ته، زندگی انسانها را به بازی میگیرد. و گاهی سخت و با اشکالی هندسی، متصلبانه، حاکم میشود. آدمها در بیشتر آثار براتپور زنان را شاملند؛ تندیسهایی از بهت و حیرت که سنگواره مینمایند. نه زندهاند و نه مرگنوش. بی هیچ حرکت و تلاطمی، حتی رو به افولاند. نقاش جهانی و برزخی محتوم و گریزناپذیر را شکل داده که زمختی منهای عاطفه و لطافت زنانه، بر محیط مسلط است، و همانند موزهای تاریخی رو به گذشته دارد.
آدمها ثابتند و واجد رنگهای تیره و دلگیر که در لحظاتی ژستهای عکاسانه گرفتهاند و در مواقعی نیز گویی حالاتشان ناخواسته توسط نقاش به ثبت رسیده و یخزدهاند. چشمها و لبها نمود بیشتری در چهرهها دارند و به حد افراطی با رنگهای لایه به لایه در تیرگی میدرخشند. اندام و چهرهها دردمند و رنجورند و نمایشگر احساسات فسیل شدهای هستند که در کالبدی خشک محبوس ماندهاند.
در اغلب آثار خطوط و اشکال مواج، فضایی رویاگونه و در حرکت را القا میکند که مابین زندگی جاری و گذشتهی تمام شده، در کش و قوس است.
نقاشیهای این مجموعه در مواردی مشابهتی با آثار فوویستی نیز دارد و با دورگیریهای ضخیم و اشکالی ساده و بدون پیرایههای سایهروشن، سه بعد نمایی را به حداقل میرسانند. با این تفاوت که سیاهنماییهای این مجموعه با کنتراستهایی نامتعارف، از شادمانی ترکیببندی رنگهای فوویستها بیبهرهاند.
نقاش رو راست و صریح است و با ترتیب خاص رنگها در پیشزمینه و پسزمینه، علیرغم آنکه میان رنگها جدال و نزاعی حسی را شکل داده، اما اجازهی برتری رنگی بر رنگ دیگر را سلب نموده و حتی سعی کرده با استفاده از رنگهای گرم در پسزمینه از هجوم و تندی آنها به مخاطب بکاهد تا احساسات غلیظ بر مفاهیم پیشی نگیرند.