تحلیل فیلم سرگذشت ماری و ژولین The Story of Marie and Julien - 2003
ﮐﺎرﮔﺮدان: ژاک ریوت،
ﻓﯿﻠﻤﻨﺎﻣﻪ ﻧﻮﻳﺴﺎن: ﭘﺎﺳﮑﺎل ﺑﻮﺗﯿﺘﺰر و ﮐﺮﻳﺴﺘﯿﻦ ﻟﻮرن و ژاک رﺑﻮت،
ﻣﺪﻳﺮ ﻓﯿﻠﻤﺒﺮداری: وﻳﻠﯿﺎم ﻟﻮﻳﭽﺎﻧﺴﮑﻲ،
ﺗﺪوﻳﻦ: ﻧﯿﮑﻮل ﻟﻮﺑﭽﺎﻧﺴﮑﻲ،
طﺮاح ﺻﺤﻨﻪ: ﻣﺎﻧﻮ دوﭼﺎوﻳﮕﻨﻲ،
ﺑﺎزﻳﮕﺮان اﻣﺎﻧﻮﺋﻞ ﺑﺌﺎر (ﻣﺎری)، ﻳﺮژی رادزﻳﻮ ﺑﻠﻮوﻳﭻ (ژوﻟﯿﻦ)، آن ﺑﺮوﺷﻪ (ﻣﺎدام اﻳﮑﺲ)، ﺑﺘﯿﻨﺎﮐﻲ (آدرﻳﻦ)،
ﻣﺤﺼﻮل 2003، اﻳﺘﺎﻟﯿﺎ/ﻓﺮاﻧﺴﻪ،
ﻣﺪت: 151 دﻗﯿﻘﻪ
کارگردان:
ژاک ریوت (زاده ۱ مارچ ۱۹۲۸) کارگردان، فیلمنامهنویس و منتقد سینما. عمده شهرت او به موجب آثارش از قبیل مزاحم زیبا، سلین و ژولی قایق سواری میکنند و فیلم سیزده ساعته ی او Out1 میباشد.
وی عضو گروه موج نوی سینمای فرانسه است، گروهی که شامل فرانسوا تروفو، ژان لوک گدار، اریک رومر و کلود شابرول بود که همگی فعالیت خود را با نوشتن نقد در مجله معروف کایه دو سینما که از آن به عنوان معرف و بنیانگذار سینمای موج نوی فرانسه یاد میشود آغاز نمودند. کارگردان و منتقد معروف فرانسو تروفو درباره ریوت میگوید: "مرد مبهم افسانه ای که توانایی او هنوز تا حد زیادی شناخته و کشف نشده است."
برخی از آثار وی عبارتست از:
Paris Belongs to Us 1961
The Nun 1966
Mad Love 1971
Out 1: Don't Touch Me 1974
Duelle 1976
Noroît 1976
Merry-Go-Round 1978
Le Pont du Nord 1981
Love on the Ground 1984
Wuthering Heights 1985
Gang of Four 1988
مزاحم زیبا 1991
Joan the Maiden, Part 1: The Battles 1994
Joan the Maiden, Part 2: The Prisons 1994
Up, Down, Fragile 1995
Top Secret 1998
Who Knows? 2001
The Story of Marie and Julien 2003
The Duchess of Langeais 2007
Views from the Pic Saint-Loup 2009
داستان فیلم
ژوﻟﯿﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺳﺎزی ﻣﯿﺎنﺳﺎل اﺳﺖ ﮐﻪ ھﻤﺮاه ﺑﺎ ﮔﺮﺑﻪاش، ﻧﻮرﻣﻮ، در ﺧﺎﻧﻪی ﺑﺰرگ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﮐﻨﺪ. او ﺑﺎ ﻣﺎری ﻣﻼﻗﺎت ﻣﻲﮐﻨﺪ. آن دو، ﺳﺎل ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ را دﻳﺪهاﻧﺪ و ﺑﻪ ھﻢ ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺷﺪهاﻧﺪ، اﻣﺎ آن ﻣﻮﻗﻊ ﮐﺴﺎن دﻳﮕﺮی در ﮐﻨﺎرﺷﺎن ﺑﻮدهاﻧﺪ. ژوﻟﯿﻦ از زﻧﻲ ﻣﺮﻣﻮز ﺑﻪ ﻧﺎم ﻣﺎدام اﻳﮑﺲ که تاجر اﺑﺮﻳﺸﻢ ﻋﺘﯿﻘﻪ ﺗﻘﻠﺒﻲ اﺳﺖ، ﺣﻖاﻟﺴﮑﻮت ﻣﻲﮔﯿﺮد. ﻣﺎری، ژوﻟﯿﻦ را ﺑﻪ ﺷﺎم دﻋﻮت ﻣﻲ ﮐﻨﺪ. ﻓﺮدای آن ﺷﺐ، ﻣﺎری ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﻣﻲ ﺷﻮد. ﺻﺪاﻳﻲ اﺳﺮار آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ژوﻟﯿﻦ ﮐﻤﮏ ﻣﻲﮐﻨﺪ ﺗﺎ او ﻣﺎری را ﭘﯿﺪا ﮐﻨﺪ. ﻣﺎری دوﺑﺎره ﺑﻪ دﻳﺪن ژوﻟﯿﻦ ﻣﻲآﻳﺪ. ژوﻟﯿﻦ در ﺣﺎل ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺰرگ اﺳﺖ. ﻣﺎری ﺑﻪ ﺟﺴﺖ و ﺟﻮی ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻲﭘﺮدازد و ﻳﮏ اﺗﺎق زﻳﺮ ﺷﯿﺮواﻧﻲ ﭘﯿﺪا ﻣﻲﮐﻨﺪ و آﻧﺠﺎ را ﺑﻪ ﺳﻠﯿﻘﻪ ﺧﻮد ﻣﻲﭼﯿﻨﺪ. راﺑﻄﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ آﻧﮫﺎ اداﻣﻪ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ. ﻣﺎری ﺑﻪ دﻳﺪن ﻣﺎدام ایکس ﻣﻲرود و در ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺣﻖاﻟﺴﮑﻮت ﺑﻪ ژوﻟﯿﻦ ﮐﻤﮏ ﻣﻲﮐﻨﺪ. ﺧﻮاھﺮ ﻣﺎدام اﻳﮑﺲ، آدرﻳﻦ، ﻓﺎش ﻣﻲﮐﻨﺪ ﮐﻪ او و ﻣﺎری ﻣﺮدهاﻧﺪ اﻣﺎ ھﻨﻮز ﻗﺎدر ﻧﺸﺪهاﻧﺪ ﺑﻪ ﻗﻠﻤﺮوی ﻣﺮدﮔﺎن وارد ﺷﻮند. ﻣﺎری دوﺑﺎره ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﻣﻲﺷﻮد...
تحلیل فیلم
از فیلمبردای و حرکت دوربین آغاز میکنم. دوربین به ندرت ثابت و ساکن است. حتی در لحظاتی که شخصیتها در مکانی ثابت حرکت نمیکنند نیز تکانهایی میخورد که سیال بودنش را بروز دهد. این شگرد فیلمبرداری، روایتگونه مینماید. گویی با چشم دوربین است که داستان تعریف میشود. حتی دوربین در فضاهای بسته نیز راه رفتنهای شخصیتها را دنبال میکند تا بیننده حضور زندهی خود را در داستان احساس کند. اما روایت در فرم فیلمبرداری بسیار ساده به نظر میرسد، تا توجه مخاطب را به سمت مضمون نه چندان سهل فیلم جلب کند.
ویژه آنکه وقتی میبینیم داستان مابین دنیای مردگان و زندگی واقعی و رویاهای ماری و ژولین در نوسان است، از شیوهی حرکت دوربین مضطرب میشویم و در جاهایی از فیلم خود را در این دنیاها گم میکنیم و میترسیم.
عدم موسیقی در طول فیلم، روند یکسان و بدون تغییری را که در روابط شخصیتها به چشم میخورد، به ریتمی بدل میسازد که نبود موسیقی، تاثیر آن را بهتر از بودنش به رخ میکشد.
مضمون عشق و ارتباطات عاشقانه از قواعد کلیشهای پیروی نمیکند و در زمانهایی از فیلم ما را به یاد فیلم کسوف، اثر آنتونیونی میاندازد. ژولین که عشقهای متعددی را تجربه کرده، حال در میانسالی میخواهد ماری را، برای همیشه نزد خود نگه دارد. اما ماری دنیای او را متزلزل و پر از سوال و تردید میبیند. با او همراهی میکند و گاهی او را ترک کرده و همانند خودش که رازهای مرد را در خانه به جستجو مینشیند، جستجوی ژولین را طلب دارد.
عشق ناموزون آنها به یکدیگر، آنچنان نگرانکننده میشود که گهگاهی آن را به زبان میآورند. ماری: "من تو را دوست دارم. این به من صدمه میزنه. من گم شدم." و در جایی دیگر میگوید: "رابطه عمیقی بین من و تو هست و این برام یک شکنجه است." ژولین ماهیت واقعی ماری را کشف نمیکند. او به کار خود (ساعتسازی) که به گونهای دنیایی است سرشار از هماهنگی و توازن، آنچنان سرگرم است که بیشتر فرصت شناختهشدن خود را به ماری میدهد. و در برخورد با حرفهای زن تاجر که به روح درگیر خواهرش و ماری اشاره دارد، میگوید: "من نمیدونم اون کیه. تنها چیزی که میدونم اینه که بهش احتیاج دارم."
بیان جستجوهای بیپایان برای رسیدن به عشقهای ماندگار، نتیجهای ندارد جز جستجو و جستجو، آنهم برای نرسیدن، و نه کامیابی نهایی. مسیر چنین کنکاشی، تنها به شناخت از خود و سایرین میانجامد. ژولین به عنوان ابژه اثر در طلب سوژه خود، به وصال و دستیابی نهایی ماری نائل نمیشود، اما به درک عمیقتر از خویش میرسد. او خود هم ابژه است و هم سوژهی خویش. چهرهی او و رفتارها و احساساتش در انتها با آنچه در ابتدا دیدهایم دگرگونشده جلوه میکند. او با جهان مرموز رویا و پس از مرگی مواجه است که لاجرم باید فرصت دیده شدن در آینهی آن را به خود بدهد.