سینما و روانکاوی فروید (2)
تحلیلی بر نخستین فیلم روانکاوانه سینما: اسرار یک روح - 1926
مشخصات فیلم:
اسرار یک روح (Geheimnisse einer Seele - The Secrets of a Soul)
کارگردان: گئورگ ویلهلم پابست
تهیه کننده: هانس نیومان
فیلمنامه نویسان: گئورگ ویلهلم پابست – هانس نیومان – کالین راس
بازیگران: ورنر کراوس - جک تروور - روت ویهر - پاول پاولوو
آهنگساز: گیوزپه بکه
فیلمبرداران: گوییدو سیبر – کورت اوئرتل – والتر روبرت لاخ
فیلمبرداری: سیاه و سفید
صدابرداری: صامت به همراه میاننویس
زمان: 95 دقیقه
زمان ساخت: 1926 میلادی
ساخت کشور: آلمان
کارگردان: گئورگ ویلهلم پابست (1885 تا 1967)
وی به عنوان بازیگر تئاتر از 20 سالگی در اروپا سفر کرد و از 1912 نمایشهایش را کارگردانی نمود. نخستین فیلمهای او عبارت بودند از: گنج (1923)، خیابان غمگین (1925) و اسرار یک روح (1926). در مجموع 35 فیلم سینمایی ساخت.
در 1933 به فرانسه و پس از جنگ دوم جهانی به اطریش مهاجرت کرد. در پاریس فیلم دن کیشوت را به سه زبان مختلف کارگردانی کرد. فیلمهای وی جزو موفقترین آثار و هنریترین فیلمهای دهه 1920 به شمار میرود. در اغلب آثار پابست نگرانیهای سیاسی و اجتماعی و بینشهای روانشناسانه مشهود است. همچنین فیلمساز واقعگرای خیابانی است که به زندگی روزمره مردم عادی در بحران اقتصادی پس از جنگ میپردازد.
داستان فیلم:
داستان فیلم درباره مردی است خانوادهدوست که در اثر قتلی در همسایگیاش، دچار تشویش میشود و شب هنگام رویاهایی آشفته، عجیب و نمادین میبیند. او در خواب مابین همسر و پسرعمویش رابطهای عاشقانه حس میِکند. این تردید با توجه به نشانههایی در زندگی واقعی نیز اوج گرفته و به تدریج تمایل مرد به قتل همسرش را برمیانگیزد. مراجعه به یک روانکاو و روند درمان به روش علمی، ادامه استان را شامل میشود و در پایان بهبود مییابد.
تحلیل فیلم:
در تحلیل فیلم میِتوان از دو رویکرد تحلیل روانشناسانه و مطالعات سینمایی بهره جست. در این متن سعی میشود صرفا با نگرشی سینمایی به اثری که میخواهد در خدمت یک موضوع غیرسینمایی، یعنی روانکاوانه قرار گیرد، توجه شود.
فیلم «اسرار یک روح»، در فهرست 39 فیلم خارجیزبانی قرار دارد که اسکورسیزی تماشای آن را به فیلمسازان آینده و بلندپرواز توصیه میکند.
علیرغم مخالفت جدی فروید، دو شاگردش کارل آبراهام و هانس زاکس در این فیلم وظیفه مشاور و فیلمنامهنویس را عهدهدار میشوند.
کارل آبراهام
فیلم از ساختاری کلاسیک در داستانگویی پیروی میکند. مردی عادی با مشاهدهی خوابهایی دچار تغییر رفتار شده و در این تغییر رفتار حتی آمادگی اقدام به قتل همسرش را نیز پیدا میکند و در اوج داستان و کشمکشها به کمک یک روانکاو درمان میشود و به زندگی شیرین خود بازمیگردد.
چون اثر متعلق به سینمای صامت است گاهی از میاننویس برای بیان مفاهیم و رویدادها بهره میجوید. بنابراین تمهیدات و هنر تصویرسازی است که بار داستانگویی و بازنمایی وقایع را بر دوش میکشد. همانند اغلب فیلمهای صامت مخاطب نیز در این فیلم باید دقت و توجه بسیاری را برای درک و دریافت مفاهیم و مضامین به کار بندد.
موسیقی فیلم که بیشتر با ساز پیانو همراه است سعی دارد فضای احساسی و حتی دراماتیک اثر را منتقل نماید.
حضور دو روانکاو در این اثر به عنوان همکاران فیلمساز، نشان از تمایل تهیهکننده و کارگردان از توجه جدی به مقولهی بکر روانکاوی در زمانهی دانشمند و نظریهپردازی همانند فروید، دارد. بنابراین بیان و لحن آموزشی فیلم برای تبیین نظریهی رویا و ضمیر ناخودآگاه فروید، بر سایر عناصر سینمایی برتری مییابد. جلوههای ویژه بصری برای به تصویر کشیدن رویاها، آنهم در روزگاری که سینما از تکنیک و ابزارهای خلق کمبضاعتی برخوردار است، قابل تامل بوده و تلاش وافر عوامل فیلم را برای هرچه ملموستر شدن رویاها آشکار میسازد.
تا یک سوم پایانی فیلم مخاطب با معماهایی مواجه است که او را دچار سردرگمی و حیرت میکند. حتی امروز هم بعد از سپری شدن حدود 90 سال از ساخت فیلم، اثر دارای رمز و رازهایی است که گشایش آن توسط بیننده، نیازمند دانش حداقلی از روانکاوی است.
اما وجه داستانی و سرگرمیساز فیلم، از تسلط داستانپردازیهای عاشقانه با روابط مثلثی مابین دو مرد و یک زن بر کلیت فیلم خبر میدهد. دختر و پسری که از کودکی به همراه پسرعمو، همبازی بودهاند و در همان دورهی طفولیت رابطهای صمیمانهتر بین پسر عمو و زن باعث بروز حسادتهای کودکانه شده است، حال پس از سالها با بازگشت پسرعمو از سفر، آن زخم در روح و روان شوهر سرباز میکند و باعث گرفتاری او در چنبرهی رویاهایی میشود که به تدریج وی را وادار به کشتن همسرش میکند.
فیلم علاوه بر تکیه بر بنیانهای خانواده، بر بدبینیها و ظن و گمانهای بیهوده که در وهلهی نخست عملی است غیراخلاقی، نگرشی علمی را توصیه و تجویز مینماید. مدرنیتهی نوظهور و تا حدی تثبیت شده، عوارضی دارد که نه تنها هنرمندان و دانشمندان اوایل قرن بیستم را به سمت خوانشی اخلاقی از رفتارها سوق نمیدهد، بلکه توصیه به نگرشی پوزیتیویستی، عالمانه و روانکاوانه نسبت به تعاملات و رفتارهای انسانی دارد.
اما مشکل فیلم آن است که وجود دو روانکاو به عنوان همکار، اثری به وجود آورده که به کلاس درسی فشرده و یا کتابی پر و پیمان از مفاهیم و نشانههای روانکاوانه تبدیل شده است. این حجم از دانش در یک فیلم، هم اعجابانگیز است و هم پا را فراتر از حوزهی سینما به عنوان صنعتی سرگرمیساز و تفننی گذارده و نیازمند مفسرانی متخصص در کنار فیلم، برای درک و دریافت مضامین اثر است. اما همین اقدام بعدها به بسیاری از فیلمسازان کمک کرد که در بیان اینگونه مضامین از گزینشهایی جزیی و بسط و گسترشهایی هنرمندانه از یک موضوع کوچک، دست یازند. حتی گاهی در فیلمهای عامهپسند به شرح و تفسیرهایی ساده و دمدستی و عوامانه روی آورده و همان خطری را که فروید از آن بیم داشت یعنی تقلیلگرایی و تنزلبخشی معانی روانکاوانه را موجب شدهاند.
در کل، سینمای غرب در تعاملی مستقیم در اوایل فیلمسازی، با دانشمندان عرصه روانشناسی و روانکاوی، و بعدها با تکیه بر دانش بینارشتهای خودِ هنرمندان و عوامل فیلم، آثاری خلق کرد که برای تبیین و تحلیل روانشناسانه، گریزی نیست مگر تکیه بر مطالعات بینارشتهای هنر و روانشناسی و یا جامعهشناسی.
مطالعاتی همچون تاثیر نور و رنگ و حرکت بر مخاطب، نگرش انحصاری فیلمساز به مقولاتی مثل زن یا زندگی روزمره، برساختن واقعیت آنگونه که هنرمند میاندیشد و تاثیر میپذیرد نه آنگونه که هست (البته اگر واقعیتی بیرون از ذهن وجود داشته باشد!)؛ همگی پای روانشناسی را به عرصههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باز کرد.
این فرایند همچنان در حال رشد و گسترش است و به تدریج ما را به این برداشت وامیدارد که دیگر مطالعه و یا اثرآفرینی صرفا با تکیه بر یک مقولهی منفک از سایر مقولات، مثل روانشناسی صرف یا جامعهشناسی و سیاست خالص، امکانپذیر نیست.
توانمندی فیلمسازان اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکمی همانند کریستوفر نولان، کوبریک، اسکورسیزی، اسپیلبرگ، ریدلی اسکات، دیوید لینچ، گاس ونسنت، لارس فونتریه، ترنس مالیک، هایائو میازاکی، دیوید فینچر و ... نمونههایی است از سعی هنرمندانهی ایشان برای تکثرگرایی و جامعنگری به مقولات انسانی و بینشی نوین به زیستن و مرگ پیچیده و متفاوت بشری، آنهم متمایز از اعصار و دورههای گذشته.
این فرایند همچنان در حال رشد و گسترش است و به تدریج ما را به این برداشت وامیدارد که دیگر مطالعه و یا اثرآفرینی صرفا با تکیه بر یک مقولهی منفک از سایر مقولات، مثل رواشناسی صرف یا جامعهشناسی و سیاست خالص، امکانپذیر نیست. توانمندی فیلمسازان اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکمی همانند کریستوفر نولان، کوبریک، اسکورسیزی، اسپیلبرگ، ریدلی اسکات، دیوید لینچ، گاس ونسنت، لارس فونتریه، ترنس مالیک، هایائو میازاکی، دیوید فینچر و ... نمونههایی است از سعی هنرمندانهی ایشان برای تکثرگرایی و جامعنگری به مقولات انسانی و بینشی نوین به زیستن و مرگ پیچیده و متفاوت بشری، آنهم متمایز از اعصار و دورههای گذشته.