اثری دور از انتظار! / نقدی بر فیلم «محمد رسولالله» - مجید مجیدی
هیچگاه مدعیان تاریخنگاری در سینما، معتقد نبودهاند که تاریخ را آنگونه بیان کردهاند که بازنمایی کنندهی بیعیب و نقص حوادث و رویدادها باشد. همه فیلمهای سینمایی در ژانر تاریخی، برداشتهای آزادی هستند از زندگی پیشین بشری آنهم در ظرف و ظرفیت سینما. سوال مکرر نگارنده این بوده که آیا ظرف سینما قابلیت به تصویر درآوردن امور مقدس را دارد، به طوری که بر تقدس آن امور خدشهای وارد نشود؟ پاسخ این سوال را نمیخواهم در این نوشتار جستجو کنم. تنها با نقد فیلم «محمد رسولالله» ساخته مجید مجیدی میخواهم اذهان همگان را به این سو جلب نمایم تا به سوال مشترکی در حد بضاعتمان بیاندیشیم.
فیلمنامه
فیلم «محمد رسولالله»، در همان ابتدا از یکی از بزرگترین مشکلات سینمای ایران، یعنی عدم قصهپردازی درست و کلاسیک در رنج است. فیلم درباره قهرمان و محبوب زندگی مسلمانان جهان، یعنی محمد مصطفی(ص) است. انسانی که در عین انسان بودن، برگزیده خداوند است برای رستگاری بشریت. قطعا زندگی چنین انسانی دارای فراز و فرودهای متعدد و متنوعی برای به انجام رساندن رسالت خویش و ایستادگی در برابر موانع بیشمار است. این زندگانی از منظر ادبیات داستانی، سرشار است از پیرنگها و خردهپیرنگهای گوناگونی که میتواند به چندین اثر داستانی جذاب در لابلای داستانی بلند تبدیل شود.
از عناصر اولیه و اساسی مدیوم سینما نیز تکیه بر داستانگویی است. هنرمند سینما، برای جلب و جذب مخاطب، نیازمند پیروی از رویه داستانپردازی (در اینجا از نوع کلاسیک آن) است؛ مگر آنکه از ابتدا داعیه ساخت اثری غیرکلاسیک و ضدقصه داشته باشد.
در فیلم «محمد رسولالله»، مجیدی در مدت زمان محدود و تعریف شده سینما، میباید به مقطعی از زندگی شخصیت پیامبر مبادرت ورزد که هم دارای پیرنگی منطقی و منظم است و هم واجد خردهپیرنگهایی که در خدمت پیرنگ اصلی است.
اگر مجیدی بخواهد بر واقعیت تکیه کند، انتخاب زمان کودکی پیامبر به دلیل محدودهی تجربه و حداقلِ مواجهه ایشان با دیگران، به نسبت سایر مقاطع زندگی، از کمترین قدرت داستانپردازی و دراماتیزه شدن آن هم برای سینما برخوردار است. لذا خطر اولیه مجیدی در گزینش چنین مقطعی از تاریخ زندگی پیامبر است که بدون پیرنگ داستانی منسجم و برنامهریزی شده، تنها در حد خردهپیرنگهای پراکنده به تصویر کشیده میشود.
وقتی فیلم بیدلیل با ماجرای شعب ابیطالب آغاز میکند و ما را درگیر مناسبات کافران مکه و مسلمانان در سال دهم هجری مینماید، و بدون منطق درونداستانی، به زمان میلاد پیامبر بازمیگردد، فیلمساز تا پایان فیلم نمیتواند بین این دو زمانِ منفصل ارتباط قابل قبولی ایجاد کند و حتی وقتی مخاطب با پیگیری دوران گذشته قرار است گام به گام به ماجراهای ابتدای فیلم نزدیک شود، به دلیل همان محدودهی زمانی (از تولد تا 12 سالگی پیامبر) تنها راه چاره، پرشی است نامرتبط و نامنسجم از 12 سالگی به 50 سالگی آن حضرت.
زمان کودکی پیامبر تنها یک تم داستانی دارد: پیامبر سرشار است از مهر و عطوفت صادقانه در برخورد با دیگران که مورد توجه و لطف الهی نیز هست. این تم اصلی و مسلط داستان در سکانسهای گوناگونی به شکلهای مختلف و اغلب آشکارا مطرح میشود.
در خاطرمان هست که در فیلم «محمد رسولالله» (1976) اثر مصطفی عقاد، ماجرا از زمان بعثت پیامبر آغاز میشود، زمانی که ابتدای تنشها و بروز تضادها و کشمکشهاست. تضاد مابین آنچه باید در بستر رسالت پیامبر به انجام رسد و مقاومت مشرکان در برابر این دین جدید. فیلم عقاد تا زمان به آرامش رسیدن مسلمانان، با فتح مکه ادامه مییابد. تا آن زمان مردم محمد را یک امین درستکردار میپنداشتند و مورد احترام اغلب جامعه بود. اما به محض اعلام رسالت خویش نطفه درگیرها و حتی جنگها بسته شد و در جای جای فیلم مخاطب با انواع آن، در موقعیتها و موضوعات متنوع، مواجه گردید.
به همین دلیل اگرچه مدت زمان فیلم مجیدی هم همانند فیلم عقاد، 178 دقیقه است، اما به اندازهی آن کشش و گیرایی لازم را برای جلب مخاطب ندارد.
کاش عوامل اصلی فیلم، تنها یک صدم هزینه صرف شده را، برای به استخدام درآوردن فیلمنامهنویسان حرفهای اختصاص میدادند تا از مجموع دیدگاهها و هنرنماییهای ایشان، فیلم واجد فیلمنامهای قابل اتکا و شایسته شود.
دیالوگ و زیرنویس
زیرنویس آفت برقراری ارتباط مخاطب عام با فیلم است. استفاده از زبان عبری به امید تاثیرگذاری بیشتر بر مخاطب به همراه زیرنویس، امکان درک تصویری را از تماشاگر میستاند. زیرنویس در سینما با حداقل مصرف تنها در موارد کاملا استثنایی، آن هم در حد چند جملهی مختصر کاربرد دیگری ندارد.
حال که یهودیان به زبان عبری و یا سپاه ابرهه به زبان آرامی سخن میگویند، بدیهی است که مسیحیان و مسلمانان نیز به زبان خود سخن گویند. چه تمایز منطقی و سینمایی میان این گروههای قومی هست که عدهای باید به زبان بومی خود و عدهای هم به فارسی سخن گویند؟!
در نوشتن دیالوگها نیز اصول اولیه دیالوگنویسی حرفهای رعایت نشده است. سینما از نعمت تصویر برخوردار است. یعنی در بسیاری از موارد تصاویر وظیفهی بیانگری و بازنمایی را عهدهدارند و تاثیرگذار. اما در این فیلم گفتگوها زمانی به کار میرود که تصاویر همهی آنچه که لازم بود را تبیین کردهاند. لذا گفتگوها باری است بیجهت بر دوش فیلم که هم ملالآور میشوند و هم جایگاه مخاطب را در حد یک بیسوادی که از کمترین درک تصویری برخوردار است، تنزل میبخشد.
علاوه بر این، در ادبیات داستانی و سینما یکی از امکانهایی که باعث تفاوت این دو هنر با سایر ابزارهای رسانهای میشود: "نشاندادن به جای گفتن" است. هنرمند سینما به جای بیان بسیاری از مضامین و محتواهای ارزشمند، بهتر است با نمایش کنش و کشمکشهای رفتاری و روانی، آن هم به زبان تصویر، دست به آفرینش هنری بزند.
چه لزومی دارد در سرتاسر فیلم به عنوان اثری هنری (نه به عنوان یک مستند تبلیغاتی) اسم پیامبر را در موارد غیرضروری تکرار کنیم؟ چه ضرورتی است که وقتی مخاطب، عمل و یا حادثهای را کاملا آشکار و بدون رمز و رازی خاص میبیند، مجدد به شکل دیالوگ یا مونولوگهای سطحی همان صحنهها تفسیر شود؟ اتفاقا اگر نویسندگان فیلمنامه به دنبال آفرینش اثری ماندگار بودند، به جای استفاده محتاطانه از جملات شاعرانه در برخی از لحظات، کل متن را آنگونه مینوشتند تا سنخیتی با فضا و زبان شاعری دوره ظهور پیامبر داشته باشد. گویشها متاسفانه هیچ کمکی به ارائه نشانههای تاریخی و قومی و قبیلهای آن زمان نمیکند.
شاید این ادعا باورپذیر نباشد، اما به جرات میتوان گفت که اگر 70 درصد دیالوگهای این فیلم نیز حذف شوند باز لطمهی خاصی به درک و دریافت از فیلم وارد نمیشود.
کافیست هنرمند ما نیمنگاهی به فیلمهای سینمای صامت کند و قدرت بیان بصری فیلمی همانند «مصائب ژاندارک» اثر کارل تئودور درایر (1928) را به دقت بنگرد تا تقابل خیر و شر و مقدس و نامقدس را تنها با قدرت تصویر به نظاره بنشیند.
موسیقیدان هالیوود
در سکانس نخست فیلم که حمزه عموی پیامبر سوار بر اسب از صحرا به مکه میآید، (تداعیگر سکانس مشابه فیلم عقاد)، با تمی در موسیقی مواجه میشویم که پیش از این در آلبوم موسیقی «اینک انسان» اثر پیتر گابریل شنیدهایم.
در استفادهی ناهمگون از سازها، تقلیدی سطحی از این آلبوم به خوبی به چشم میخورد. موسیقی ترکیهای، عربی (مصری)، کلیسایی و غربی نیز، به وفور شنیده میشود. به عنوان مثال در سکانسهایی که آمنه حضور دارد یا بیانگر فضایی معنوی و عاطفی است ما موسیقی کلیسایی با همسرایی زنان را میشنویم.
موسیقی فیلم نشان از کملطفی عوامل در انجام تحقیقات مبسوط بر روی موسیقی کهن عربی و یا بهره بردن از پژوهشها در این زمینه دارد. عدم یکپارچگی موسیقی سکانسهای مختلف فیلم و عدم تناسب آن با موضوع، جغرافیا و فرهنگ قومی و قبیلهای، حکایت از سهلانگاری دارد که تحت تاثیر برندهایی همانند اسکار و هالیوود بر فیلم جاری و ساری است. هر آهنگساز و فیلمبردار حرفهای و متبحر که در هالیوود کار میکند، متناسب با توان و قابلیتِ مدیریتی عوامل اصلی فیلم، دست به خلاقیت و آفرینشگری میزند.
هالیوود اگر باپرجاست و هر سال از نعمت فروش و اقبال تماشاگران جهانی برخوردار است، دارای آنچنان سیستم و کارگردانها و تهیهکنندگان توانمندی است که هر متخصص و اهل فنی را به نوآوری و ابداعات کمنظیر وادار میکند. ضمانت فروش هر فیلم نسبت به فیلمهای سال قبل، تنها در خلاقیتهای نوین آن است تا بیننده را متحیر و مبهوت خود سازد.
فیلمبردار هالیوود
در مصاحبهای فیلمبردار هالیوودی فیلم اظهار کرده بود که متاثر و ملهم از آثار و نقاشیهای استاد فرشچیان، به خلق صحنههای فیلم مبادرت ورزیده و هنرآفرینی فرموده است. نگارنده که خود در حوزه تحلیل نقاشی درسآموزی میکند، ناگزیر است معترض این ادعا شود. متاسفانه اغلب صحنههای فیلم در دکور و رنگ و لباس و کادربندی و فرم، بیشتر شبیه فرهنگ بومی و کهن سرزمین بیتالمقدسی است که هنرمندان مسیحی در نقاشیهای خود به ویژه در دوران رنسانس ترسیم کردهاند. نقاشیهای استاد فرشچیان منبعث از نگارگری ایرانی، اگر هم بخواهیم با معیارهای هنری امروزی بسنجیم بیشتر آفرینشگر فضایی سوررئالیستی است و انتزاعی که با نقاشی غربی از نظر نورپردازی و حجم و عمقمیدان و ترکیببندی همسنخ نیست، تاکنون امکان و ادعای اثرگذاری بر هنر سینما را نداشته و ندارد. این ادعا که مورد فخر عوامل فیلم است، از عدم اطلاع و آشنایی ایشان به هنر نقاشی و تاریخ تحولات آن در ایران و غرب ناشی میشود.
فیلمبرداریها و جلوههای کامپیوتری، از یکدستی کافی برخوردار نیستند. سکانس حمله سپاه ابرهه به مکه و هجوم پرندگان، کاملا از تکنیک و پردازشی برخوردار است که فضای اثر را در حد یک فیلم علمی-تخیلی و فانتزی مشابه فیلم ارباب حلقهها فرو میکاهد. حال آنکه کلیت اثر دارای داستانی واقعگراست.
نورپردازیهای افراطی و غیرضرور به خصوص در زمان تولد، نوزادی و شرایط معنوی حضور پیامبر اعظم، نوعی تلاش ناشیانه است برای جلوهگری معنوی پیامبر! گویی ساحت مقدس ایشان نیازمند تظاهری عینی و مادی در حد و اندازهی هالههای نور است تا هم اطرافیان و هم مخاطبین به چشم سر آن را درک و دریافت کنند! محاسن و مکارم اخلاقی پیامبر اکرم، و منش و کنش شخصیتی او وقتی از مسیر فیلمنامه محقق نمیشود، لاجرم باید به مدد جلوههای ویژه کامپیوتری و در حالتی تحمیلی بروز و ظهور پیدا کند!
بازیگران
متاسفانه به جز بازیهای تا اندکی قابل قبول داریوش فرهنگ در نقش ابوسفیان، ساره بیات در نقش حلیمه و تنابنده در نقش ساموئل یهودی، سایر بازیگران آنچنان از عهدهی نقششان برنمیآیند. بازی پاکدل، شجاعنوری، مینا ساداتی، رعنا آزادیور و... اغلب تک بعدی، تصنعی و اغراقآمیز است که یادآور بازیهای کلیشهایشان در سایر آثار سینمایی و تلویزیونی است. بدون زیادهگویی عرض میشود که بازیگران نه در نگاه و نه در حرکات و بروز احساسات و نه در عکسالعملها، از موفقیت چندانی برخوردار نیستند.
نوجوانی که نقش پیامبر را بازی میکند و ما مجبوریم تا انتهای فیلم او را از پشت سر و یا ربع رخ ببینیم، از فیگور شایسته و مناسبی برخوردار نیست. کافی بود عوامل فیلم در همان نقاشیهای دوران رنسانس دقت کافی را مبذول میداشتند تا از فیگورها و ترکیبهای زیباتری برای سامان بخشیدن بر اندام چنین شخصیت مهمی، الهام گیرند.
اگر فیلمساز به دنبال ایجاد حس و حالی معنوی و منحصر به فرد در تماشاگران بود، و واقعنمایی حوادث و نقشها دغدغهاش؛ بهتر بود از هنرپیشههای توانمند سایر کشورها نیز بهره میبرد. زندهیاد سیفالله داد برای فیلم «بازمانده» (اشغال فلسطین توسط یهودیان مهاجر) همه هنرپیشهها را غیرایرانی انتخاب کرد. مصطفی عقاد نیز برای تاثیرگذاری بر مخاطب عربزبان و جلب مخاطب جهانی، دو نسخه مجزای انگلیسی (با بازیگران هالیوودی) و عربی (با بازیگران عرب) از فیلم خود تهیه کرد.
شخصیتپردازی
شخصیتها همگی تک بعدی و تیپ هستند و توان درگیر کردن بیننده را با نقشهایشان ندارند. یا همه خوبند و یا بد. در صورتی که هر خوبی و بدی از تونالیته (نوسانات)ی از خوبی و بدی برخوردار است. در پرداخت شخصیت کفار، سران قریش، مسیحیان و یهودیان پیچیدگی و چندلایه بودن شخصیت انسانی مشهود نیست. بار تبیین شخصیتها را گاهی گریم و چهرهپردازی بر عهده دارد که آنهم با بازیهای سطحی و نمایشی و غیرقابل باور، به هدر میرود.
در زمینهی دوبله بازیگران نیز راوی فیلم که در سنین پیری و جوانی ایفاگر نقش ابوطالب است، از صدای یکسانی در این دو مقطع سنی برخوردار میباشد که هماهنگی قابل قبولی با جوانی او ندارد. و در کنار آن صدای عبدالمطلب که صدای خود شجاعنوری است دارای آنچنان صلابت و برندگی مورد انتظار نیست. جابجایی صدای این دو بازیگر شاید بتواند بخشی از باورپذیری مورد نیاز شخصیتها را تامین کند.
نکته آخر
وقتی قرار است فیلمی ساخته شود که مخاطبین پیشتر از داستان و ماجرای فیلم، اطلاعات و آگاهی کافی دارند، لزوم ساخت چنین اثری چیست؟ از خصائل اثر هنری، آشناییزدایی و آفرینشگری در قالب یک مدیوم و رسانه است. هر هنرمندی به تبع افکار، احساسات، تجارب و دانش خویش موضوع واحدی را میتواند به گونهای پرداخت نماید که برای مخاطبین حس و حال دیگرگونهای را به ارمغان آورد. «پردازش» و «چگونگی ساخت»، نقطه تمایز هنرمند با یک انسان عادی است. او قادر است هر سوژه و مضمونی را از مسیر داشتههای خود عبور دهد و به پدیدهی جدیدی دست یابد که پیشترها آفریده نشده است. مخاطب در تقلاست تا با دیدن و احساس اثری بشری که واجد وجوه هنری است، لذت زیباییشناسانهای را به تجربه بنشیند.
سینما، چه در زمان تولید و چه در زمان برقراری ارتباط با مخاطب، هنری جمعی است. فیلم «محمد رسولالله» در مجموع نه تنها شناختی متفاوت و موثر از زندگی پیامبر اکرم(ص) به مخاطب نمیدهد، بلکه ترکیبی است از ذهنهای افرادی به عنوان عوامل ساخت، که از ارتباط ارگانیک و ماهرانهای برخوردار نیستند. نتیجه آن میشود که ما با پارههایی از زندگی شخضیت اصلی اثر محمد مصطفی(ص) آشنا میشویم که در یک بازه زمانی طولانی و غیرضروری، از یک روند منطقی و منظمی برخوردار نیست و تجربهای ماندگار از خود بر جا نمیگذارد.
.
.