تحلیل فیلم کوایدان (Kwaidan) - ماساکی کوبایاشی - 1964
کوایدان (Kwaidan)
کارگردان: ماساکی کوبایاشی
فیلمنامه: یوکومیزوکی (بر اساس «داستانهای سنتی ارواح» نوشتهی لافکادیو هرن)
فیلمبردار: یوشیو میازیما
تدوین: هیساشی ساگارا
موسیقی: تورا تاکه میتسو
طراحی صحنه: شیگه ماساتودا
هنرپیشگان : (سیاه گیسو) رنتارو میکونی، میچیو آراتاما، میساکو واتانابه، (زن برفی) کیکو کیشی، تاتسویا ناکادائی و ماریکو اواکادا، (هوئیچی بیگوش) کاتسوئو ناکامورا، گانجیرو و ناکامورا، تاکاشی شیمورا، جویچی هایاشی، تتسورو تامبا، میکونی، (یک فنجان چای) گانمون ناکامورا، نوبورو ناکایا،.
نوع فیلم: رنگی، ۱۶۴ دقیقه در اصل، 125 دقیقه در نسخه انگلیسی
محصول: ژاپن
جایزه: برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنوراه کن 1965
داستان فیلم:
فیلم از چهار داستان کوتاه تشکیل میشود که هیچ ارتباط روایی با یکدیگر ندارند.
سیاه گیسو: سامورایی فقیری شغلی در استانی دوردست پیدا میکند. او برای به دست آوردن آن شغل علیرغم مخالفت همسرش، از خانه میرود و با دختری از طبقه مرفه ازدواج میکند. با اینحال خاطرهی همسرش را نمیتواند فراموش کند. زن جدیدش با او مهربان نیست و آنها نمیتوانند به زندگی مشترکشان ادامه دهند. مرد به خانه خود نزد همسرش بازمیگردد، اما...
زن برفی: دو هیزمشکن یکی پیرمرد و دیگری جوانی 18 ساله، در زمستانی سخت در کلبهای در جنگل گرفتار میشوند. در نیمههای شب زن برفی به سراغ آنها میآید و جان مرد پیر را میستاند. او مرد جوان را زنده میگذارد، اما قول میگیرد که ماجرای جان سپردن پیرمرد را نباید برای کسی تعریف کند وگرنه زن برفی او را هم خواهد کشت. ده سال بعد مرد جوان که حالا صاحب زن و سه فرزند است، دوباره با زن برفی روبرو میشود...
هویچی بدون گوش: هویچی پسر جوان و کوری است که در یک معبد زندگی میکند و در ساز زدن ماهر است. شبی ارواح مردگان جنگهای سالهای دور از او میخواهند که برای آنها ساز بزند. این تقاضا چند بار دیگر هم ادامه مییابد، اما به توصیه کاهن معبد مقرر میشود که جوان از پاسخ به درخواست ارواح سرباز زند...
در فنجان چای: روزی یکی از سربازان محافظ خاندان کاتاگاوا به هنگام خوردن آب تصویر مرد جوانی را در فنجان خود میبیند. شب نیز که او در حال نگهبانی است با روح همان مرد جوان مواجه میشود. او به تعبیر خودش با روح درگیر شده و او را زخمی میکند. اما با گرفتاریهای جدیدتری روبرو میشود...
کارگردان*
ماساکی کوبایاشی، در سال 1916 در جزیره هوکایدو ژاپن به دنیا آمد. او در دانشگاهی در توکیو فلسفه خواند و فیلمهای اولیهاش با قالبی واقعگرایانه، عموما به مسائل اجتماعی و سیاسی پرداختند. از جمله شاهکارهای او، وضعیت بشری (61-1959)، حماسهای نه و نیم ساعته است و در آن اشغال ژاپن و تجاوز به منچوری در 45-1943 را مورد توجه قرار داده است. این فیلم بشردوستانه با واقعگراییِ تیرهی خود ماجرای جوان صلحطلبی است که سر از جنگ درمیآورد و کشته میشود.
فیلمهای مهم دیگر کوبایاشی، هاراکیری (خودکشی ژاپنی، 1962) و عصیان (1967) است که هر دو فیلم به تقدیر شوم افرادی میپردازند که بر ضد سازمان اجتماعی سرکوبگر دوران تکوگاوا قیام میکنند و در آنها اشارات تند و تیزی نسبت به ابقای فئودالیسم در سرزمین مدرن و فناوری ژاپن وجود دارد. پس از آن او به ساخت کوایدان (1964) همت گماشت.
آثار دههی 1970 کوبایاشی عبارتند از یک فیلم گنگستری تاریخی به نام میهمانخانهی شیطانی (1971)، و یک سریال سیزده قسمتی به نام کاسهکی (1975) که روایت حساسی است از یک کارگزار تجاری کهنسال. فیلم دیگر او یک ملودرام به نام پاییز درخشان (1981)، یک تراژدی بومی به شیوهی ازو به نام تقدیر یک خانواده (1985)، و مستندی 265 دقیقهای به نام محاکمه توکیو (1985) که روایت فوقالعادهای است از محاکمه جنایتکاران جنگی ژاپن توسط متفقین از 1946 تا 1948، که در آن 28 تن از مقامات رده بالای ژاپن به توطئه و ستیزهجویی در جنگ جهانی دوم محکوم شدند.
وقایع آخرین فیلم کوبایاشی، میزخالی (1985) در دهه هفتاد میگذرد که داستانی است خیالی، ولی بر اساس رویارویی واقعی تروریستهای ژاپنی با پلیس در تپهای که محل اختفای رادیکالهاست.
تحلیل فیلم
فیلمنامه کوایدان برگرفته از نوشتههای لافکادیو هرن (1904-1850) است، مولف آمریکایی که به تابعیت ژاپن درآمده بود.
فیلم و روایت آن به فرهنگ سنتی ادبیات داستانی و نمایشی ژاپن وفادار است. نقالی در داستان سوم، وجود راوی دانای کل در همه قسمتها، به تصویر کشیدن منش و رفتار آیینی افراد در اغلب سکانسها؛ همگی بر التزام فیلمساز به بازتولید فرهنگ و هنر سرزمینش، با پرهیز جدی از دغدغههای غیر هنری، اذعان دارد.
کوایدان فیلمی است برای توجه دادن مخاطب به دنیای ماوراءالطبیعه و اشراف و احاطهی جهان غیرمادی بر دنیای صرفا روزمرهی مدرن و امروزی. علاقهی وافر کارگردان به فرهنگ کهن کشورش ژاپن، باعث شده تا او افسانههایی را دستمایهی داستانگویی خود قرار دهد که در عین سرگرمکننده بودن، دارای بار ارزشی و حتی اخلاقی باشد. اخلاقگرایی کوبایاشی به ویژه در دو داستان نخست فیلم به خوبی درک و دریافت میشود. مردی که به سودای عبور از فقر و نداری از همسرش جدا میشود و در غیاب او با زن دیگری ازدواج میکند، باید تاوان این هوا و هوسش را بیرحمانه بپردازد. او پس از اعتراف به گناه خود، به خانه بازمیگردد و در طول یک شب تا صبح به خیال خود با همسرش به خوشی میگذراند، اما صبح دچار جنونی میشود که ذره ذره وجودش را فرسوده کرده و میمیراند. چنین بهای سنگینی، بیننده را دچار شوک غیرمنتظرهای میکند که هیچ تناسبی مابین مکافات عمل و گناه مرتکب شده نمیبیند.
در داستان زن برفی نیز، مرد جوان هدیهی امانتداری و رازداری خود را، در ازدواج با زنی زیبا که هیچ وقت پیر نمیشود، به دست میآورد. اما در لحظهای که غبار زمان ارزش و اهمیت رازمدار بودن را کمرنگ میکند، او با افشای سرّ خود برای همان زن برفی، از نردبان خوشبختی و آرامش سقوط میکند و همسرش را برای همیشه از دست میدهد.
در دو داستان بعدی، ما با عالم بسیار هولناک و بیرحم ارواحی مواجهیم که جهان مادی قربانی مطامع و امیال دنیای آنهاست.
زنها در این فیلم نماد عشق و وفاداریاند و در برخی مواقع، قربانی ندانمکاریهای مردان هستند. کنشها و حرکات ملایم اندام آنها در کنار چهرههایی که کمترین عکسالعملهای حسی و عاطفی را بروز میدهند، سکون و کمتحرکی زنان، جهان مرموز ارواح، همزمان با ریتم کند فیلم، ویژگی مهمی است که بستر آن در فرهنگ فولکلوریک و مذهبی سرزمینهای شرقی قابل مشاهده است. این هر سه در کنار هم، برای مردان، امکان تامل و تعمق را در رو در رو شدن با حوادثِ خواسته و ناخواسته را فراهم میسازد.
حضور و خروج ارواح در جهان مادی، قبلاً به شکلی نمادین در تیتراژ فیلم با ریخته شدن جوهرهای رنگی به درون آب و خروج از آن، بازسازی شده است. جهانی که شکلپذیر نیست و به تناسب احساس آدمی رنگین میشود.
رنگ، در جاهای دیگر فیلم هم دارای بیان و گویش خاص خود است. در داستان سیاهمو، هجرت مرد از زندگی فقیرانه به دنیای اغنیا با رنگ محیط و حتی لباس آدمها متمایز میشود. خانه و کاشانهی او با رنگهای سرد و بیروح در اوایل، و با رنگهای تیره و تار در اواخر داستان، گذر زمان و غلبهی مرگ بر محیط را به خوبی بروز میدهد. رنگها در داستان دوم و سوم هم در ارائهی فضایی مطلوب و یا نامطلوب و ناگوار، تناسب را رعایت کرده و در داستان چهارم که نمیتوان تجربهی دو دنیای خوب و بد را از هم تفکیک کرد، به شکلی متوازن و بدون تضادهای آشکار به کار رفته است.
موسیقی و جلوههای صوتی، کاملاً کاربردی و تاثیرگذارند. در تیتراژ فیلم، در سکانسهای پر تنش و تعلیقهای داستانی، این تاثیرگذاری و تاملبرانگیزی آشکارتر میشود. در داستان نخست پس از مراجعت مرد به خانه پیشینش، شکستن تختهها و چوبهای فرسوده در زیر قدمهای او، محیطی عاری از زندگی و کاملاً متروک را مجسم میکند که تنها باید جسم و روح مردگان را در آن جستجو کرد. در داستان زن برفی هم، اصوات در ترسیم زمان و یا فصلهای سرد و گرم دارای کارکردهای احساسی است. در داستان هویچی بدون گوش، صدای ساز و آواز، و باران و صداهای محیطی بر وهمآلودگی و رازگونگی قصه میافزاید.
بازیهای اغراقآمیز و در برخی صحنهها گریمهای غلیظ و نامعمول، دکورهای انتزاعی که در خدمت داستانهای فیلم هستند، فضایی شبه-اکسپرسیونیستی آفریده که کوایدان، بیش از آنکه فیلمی باشد در خدمت ایدئولوژی و یا شعارهای روزمره، فیلمی است شاعرانه که به مدد فرم و هنرهایی همچون معماری، نقاشی، موسیقی و... توانسته است در خدمت احساس و عواطف درونی انسان باشد.
در مجموع، تماشای فیلم کوایدان، تجربهای است سنتمدار و آیینی، همانند نشستن بر پای نقالیهای پیران با تجربه و خواندن متون کهن و ماندگار که هیچگاه کهنه نمیشوند. طُرفه آنکه، کوایدان، تلنگری است حاوی لذتهای بصری، داستانی، صوتی و فراطبیعی که قادر است ما را از جهان هنرهای تصنعی و ماشینیِ بدون دخالت مستقیم جسم و روح انسان، جدا کرده و مدتی را به تحیّر و رازورزی وادارمان کند.
* تاریخ جامع سینمای جهان (جلد دوم)- دیوید ا.کوک - ترجمه: هوشنگ آزادیور - نشر چشمه - 1381