یادداشتی بر رمان «دفتر بزرگ» – نوشته: آگوتا کریستوف (Agota Kristof)
«دفتر بزرگ» اثر آگوتا کریستوف
(جلد اول از سهگانه دوقلوها)
مترجم: اصغر نوری
انتشارات: مروارید
200 صفحه
فرم رمان
متن رمان کاملاً ساده است. رعایت سادگی متن به راویان داستان بازمیگردد. آنها دو پسر دوقلوی نوجوانی هستند که به عنوان شخصیتهای اصلی، کل داستان را برای خواننده روایت میکنند. چون روایت داستان از زبان هردوی آنهاست و آن دو تصمیم دارند در کشاکش سختیها و ناملایمات ناشی از جنگ همراه و همدل و همگام باشند، از ابتدا تا پایان داستان زبان روایتشان یکسان است و افعال مربوط به خود را جمع میبندند. گویی قصد ندارند فعلاً چه به لحاظ جسمی و چه روانی از یکدیگر منفک و جداگانه دیده شوند.
آگوتا کریستوف
"اوایل، هیچ میلی به غذا نداریم، مخصوصا وقتی میبینیم که مادر بزرگ چطور غذا میپزد، بیآنکه دستهایش را بشوید و فینکنان توی آستین لباسش. بعدها، دیگر به این موضوع توجه نمیکنیم... بویی که میدهیم مخلوطی است از بوی کود، ماهی، علف، قارچ، دود، شیر، پنیر، لجن، خاک، عرق، ادرار و بوی کپک. ما بوی بدی میدهیم، درست مثل مادر بزرگ." ص20
دومین ویژگی جالب توجه متن، نبود کلمات و یا جملاتی است که دارای بار احساسی و عاطفی هستند. هیچ کجای کتاب شخصیتهای اصلی (دوقلوها) و سایر افراد، جملهای را بیان نمیکنند که از خوشیها و یا ناخوشیهای روحیشان حکایت کند.
از دلایل منطقی درون داستان، در توجیه بیان بیروح حوادث و توصیف خشک رفتار آدمها، میتوان به دو بخش «تمرین مقاوم کردن جسم» و «تمرین مقاوم کردن روح» اشاره کرد که دوقلوها به دلیل شرایط سخت جنگی و نبود پدر و مادر در کنار آنها، با شیوههایی که توضیح میدهند، خود را برای تحمل هرگونه درد و رنج آماده میکنند.
بیان و توصیف خشن اتفاقات و فضاهایی که عاری از لحن عاطفی است، در قالب جملات و کلمات، چنان هوشمندانه و ادیبانه انتخاب شدهاند که اگر نویسنده بار احساسی خود و یا راویان را بر آن تحمیل میکرد، اینچنین تاثیرگذار و تکاندهنده نمیشد.
"تل هیزمهای سیاهرنگی که از بالا دیدیم، اجساد سوخته هستند. بعضی از آنها خیلی خوب سوختهاند و فقط استخوانهایشان باقی مانده است. بعضی هم دیگر فقط سیاه شدهاند. تعداد اجساد خیلی زیاد است. آدمهای قدبلند و قدکوتاه. آدمبزرگها و بچهها. حدس میزنیم اول آنها را کشتهاند، بعد روی هم تلنبار کردهاند و بنزین رویشان ریختهاند تا آتش بزنند.
بالا میآوریم. دوان دوان از کمپ خارج میشویم. برمیگردیم. مادر بزرگ برای غذا صدایمان میزند، اما ما باز هم بالا میآوریم." ص144
تکهتکه کردن قالب نوشتاری رمان به 62 قسمت با عناوینی گویا، خواندن داستان را به واقع هم آسان کرده است و هم در ذهن خواننده به آن نظمی خاص بخشیده، تا بتواند هر یک از قسمتها را با سایر بخشها در هم آمیزد و در صورت لزوم به موضوع آنها جداگانه بیاندیشد.
زیبایی ترجمه متن در این است که مترجم (اصغر نوری)، در انتخاب معادلهای فارسی، پا را از سادهگویی متناسب با سن و شرایط راویان، فراتر نگذاشته و روان بودن متن داستان را همچنان حفظ کرده است.
مضمون رمان
نویسنده که خود فرزند جنگ است و دورهی جنگ دوم جهانی و پس از آن دیکتاتوری کمونیسم بر زادگاهش لهستان را تجربه کرده، به خوبی از پس بیان فجایع و تلخیهایی که بر سر انسانها آمده است، برمیآید. او در همین جلد نخست، سعی کرده داستان را در بستری بیزمان و مکان تعریف کند. این امر نشان از نگرش خاص نویسنده نسبت به مقولهی جنگ دارد که با دقت در جنگهای سرزمینهای اروپایی و تیرهبختی قربانیان جنگ، رمانی را به رشته تحریر درآورده که ضد جنگ بودن آن را میتوان در کنشها و روابط انسانهای آسیب دیده از جنگ به وضوح مشاهده کرد.
جنگ، گسست خانوادهها را که مظهر آن خانوادهی چهار نفرهی دوقلوهاست، باعث شده، و شرایط خیانت و یا بیتفاوتی و بیمسئولیتی و سنگدلی را حتی مابین اعضای خانوادهها به ارمغان میآورد.
جنگ، نسلی از خود برجای میگذارد که در عین دارا شدن روح و جسمی پولادین، عاری از هرگونه نشاط، مهر و عشق است. اوج این اتفاق در آخرین بخش از رمان ظاهر میشود که نهایت سبوعیت پسرها در مواجهه با پدرشان که از آنها یاری میطلبد، به انتقامی کاملاً طبیعی و متناسب با روند رشد آنها تبدیل میشود.
جنگ اجازه نمیدهد دوقلوها در مسیری غیر از مسیر محتوم و تکبعدی حاصل از زشتیها و دردهای جنگ رشد کنند. آنها بزرگ میشوند اما تغییر آنها تغییری است همانند فرو رفتن یک غریق در باتلاق مرگآور جنگ.
"به کمک یک پتو، اسکلتها را میبریم توی اتاق زیرشیروانی، استخوانها را پهن میکنیم روی کاه تا خشک شوند. بعد، میرویم پایین و سوراخی را که دیگر کسی تویش نیست، پر میکنیم.
بعد، ظرف چند ماه، جمجمه و استخوانهای مادرمان و بچه را جلا میدهیم و برق میاندازیم، بعد به کمک سیمهای نازک فلزی، با دقت اسکلتها را دوباره میسازیم. وقتی کارمان تمام میشود، اسکلت مادرمان را از یکی از تیرهای سقف اتاق زیرشیروانی آویزان میکنیم و اسکلت بچه را هم به آن وصل میکنیم." ص178