یادداشتی بر رمان «لب بر تیغ» نوشته حسین سناپور
رمان دارای 24 فصل است و مبتنی بر کنش شخصیتها و تیپهایی است که گروه گروهند و دایرهوار حول محور آنها میچرخیم و پس از خواندن رفتارها و عکسالعمل هر کدام، به گروه بعدی میرسیم. تلاقی آدمهای هر گروه به تدریج آشکار می شود و در پایان کتاب، آنهایی که باید رو در رو با هم درگیر و مواجه شوند، به جان هم میافتند.
رمان را راوی دانای کل تعریف میکند و خود را موظف میداند که بیشتر با دقتِ در کنش آدمها، قصه بگوید. گاهی با بیان مستقیم گفتوگوها و گاهی با توصیف رفتار و بیان غیرمستقیمِ گفتوگوها، شکل داستانگویی را از فرم سنتی به فرمی مدرن تغییر میدهد. این کار باعث میشود تا خواننده صرفاً با خواندن گفتگوهای مطول دچار ملال و سردرگمی نشود.
حسین سناپور
«به سمانه گفت بلند شوند و راه بروند. سمانه گفت همان جا خوب است. بعد سمانه جسته و گریخته شنید که آرام آرام از ژاپن و پول در آوردن و خریدن یک مغازهی موتورفروشی و خانهیی بیرون از آن محله گفت و حیاطی بیسرخر، که هرچهقدر خواست کنار حوضش بنشیند وضعیفهیی نباشد و غرغر کند که نامحرم آب حوض را با پاهاش کثیف کرد و بلند نمیشود برود توی چهاردیواری خودش.»*
محتوای داستان میان دو گونهی اجتماعی و جنایی در کش و قوس است. هر چند به ظاهر با یک رمان عشق-جنایی طرفیم، اما فرم اثر چنان با وسواس پرداخت میشود که مضمون را به دنبال خود میکشد و از درغلتیدن در وادی ابتذال و پیش پا افتادگی میگریزد.
نویسنده برای دادن اطلاعات لازم به خواننده، اصلاً عجله نمیکند و در هر فصل ذره ذره و بجا، آنچه ضروری است را بیرون میریزد. حتی میتوان ارائهی این خرده اطلاعات را در تکمیل پازل معماگونهی داستان، در اواخر رمان نیز ملاحظه کرد و به شکلی عمیقتر با شخصیتها آشنا شد. این شیوه، نشان از تسلط کافی نویسنده بر ساختار کلی رمان و اجزاء آن دارد و میداند که کجا و به چه میزان، چه بگوید و چه چیزهایی را پنهان کند.
«... همینقدر حق داشت. بقیهاش خواب و خیال بود. آن محبتها به او نشده بود. به یک منشیِ حسابی شده بود که لیسانس دفترداریاش را از دانشگاه آزاد گرفته بود و خانوادهاش مرده بودند و معتاد نبودند و جیرهخوار او نبودند. آن دست و دلبازیها و محبتهای سیروس و سمانه برای کسی بود که مجبور نبود مادرش را جای خالهاش معرفی کند و برای مادرِ نمردهاش توی سبزوار گوری دست و پا کند.»
جملات و توصیفها موجز است و تکه تکه، که باید با دقت و بدون حواسپرتی خوانده شود. درخواست نویسنده از خوانندگان برای تمرکز بر روند داستان و شناخت آدمها از طریق کنشها و حرفها، در ابتدای هر فصل کاملاً مشهود است. نوع جملهبندیها و پس و پیش کردن جملهی پیرو و پایه، و نقطهگذاریهای نابهنگام، هرچند در بعضی جاها با سکته همراه است، اما نمیگذارد خواندن متن را سرسری بگیریم و یا به عمد، اسامی و رابطهها را به راحتی فراموش کنیم.
«از یک اتاق دیگر صدای بگومگوی منوچهر و یک مرد دیگر بلند شد. صدای بهم خوردن اشیاء و فریاد. منوچهر با یک بغلِ دیگر کاغذ بیرون آمد و دوباره توی دستشویی رفت. پشت سرش کلهی یک نفر با دماغ و دهانِ خونی، پایینِ همان در، پیدا شد. داشت فحش میداد. امیر رفت طرفش. با لگد انداختش توی اتاق و در را بست. همان زن و مرد اولی هم از اتاقِ کناری دوباره سرک کشیده بودند بیرون. دست گذاشت روی صورتهاشان و هلشان داد تو و در را روشان بست. منوچهر آمده بود بیرون. "وان خوشگلشان پر شد. باز کنم آب را؟"»
رمان «لب برتیغ»، نه تنها از مولفههای ادبی، بلکه از ویژگیهای یک متن سینمایی هم برخوردار است. شرح و بسط وقایع و خصوصیات آدمها، بصری است، و به راحتی قابل تصور است و دیدن. هر فصل رمان، مشابه یک فیلمنامهی ساختارمند سکانسبندی شده و تقطیع و برشها هم همانند سکانسها و پلانهای سینمایی، نوشته شده و به جریان داستان سرعت میبخشد و تاثیرگذار است.
«وقتی مشت امیرکله از وسط دستهای او رد شد و به دماغش کوبیده شد، دیگر چشمها و دهانش بسته شد. سرش سنگین شد و چیزی نمیفهمید، اما همینقدر حواسش بود که دستهاش را چلیپا روی صورتش نگه دارد و سعی کند بچرخد و پشت به آن گوریل کند. زنگ تلفن صدا کرد. گوریل دست کشید... چرخید و از روی میز خودش را پایین انداخت و دماغش را که به اندازهی کوه بزرگ و سنگین شده بود، توی دستهاش گرفت و دلش خواست همان جا بخوابد و بگذارد هر اتفاقی میخواهد بیفتد. صدای منشی تلفنی درآمد که میگفت پیغام خود را بگذارید. نگذاشت. قطع کرد.»
در مجموع رمان آقای سناپور، هم در شکل پرداخت، و هم در محتوا دارای ترکیب منسجمی است. فرم اثر به خوبی توانسته، مضامینی که پیش از این بارها تکرار شده را در قالبی نو به خوانندگان عرضه کند و به مدد آن است که خواننده از خواندن کتاب، به دور از احساس تضرر، توامان لذت میبرد و سرگرم میشود.
*متون انتخابی از کتاب: لب بر تیغ، حسین سناپور، نشر چشمه، چاپ دوم، 1390