سیاستزدایی یا هنرزدایی؟! (پدیده پاشایی و عصبانیت استاد اباذری)
این مطلب 26 آذر 93 نوشته و منتشر شده است.
همانگونه که دکتر اباذری نیز معتقد است، موسیقی پاپ هم دارای مراتب و سطوحی است که همانند بسیاری از هنرهای دیگر، پایینترین سطح آن مورد پسند و انتخاب و مصرف جامعه ما قرار گرفته است. در اغلب هنرها کمتر جماعتی به سراغ نوع فرهیختهی محصولات هنری میروند. در نقاشی همه میآموزیم و با اندکی تقلید و کپیبرداری ژستهای مدرن و پستمدرن میگیریم و پس از مدتی مجاب میشویم که به همان هنر بازاری و مردمپسند روی آوریم تا چرخ معیشتمان بچرخد. در سینما نیز باز فن تقلید به کمکمان میآید و ادا و اطوارهایی از فیلمهای روشنفکرانه و مستقل آن سوی آبها تکهبرداری میکنیم و فیلمهای موج نو! و آوانگارد میسازیم و جایزهای میگیریم و اینگونه از نگرانی معاشمان کاسته میشود. اما پای ساخت فیلم کلاسیک که میرسد لنگ میزنیم و حتی در گفتن داستانی ساده و سرراست ناتوانیم.
در موسیقی، با آن پیشینهی یکنواخت و غیرمنعطف و تهدید و تحدید شده در طول تاریخ، نه تنها بنیان و اساسی محکم و قابل اتکا نداریم، بلکه باز در عرصه تقلید از تولیدات خارجی، مبتذلترین شکل آن را برگزیده و بازتولید و عرضه میکنیم.
پس با سخن گفتنی پرطمطراق و سراسر احساسی از موسیقی امثال پاشایی به مثابهی شاهکاری هنری، جز فریب خود و عوامالناس زحمت خاصی به خود ندادهایم و به «هنرزدایی» (به جای سیاستزدایی) دامن زدهایم.
اما باید توجه داشت که مردم از رفتارهای غیرصادقانه و نگاههای ابزاری برخی از سیاستمداران نوکیسه، به اندازهی کافی دلزده و ناراحتند و لزومی نمیبینند که دیگران سیاستگریزی ایشان را راهبری کنند.
در تعریض به سخنان استاد اباذری، باید اشاره کنم که خواسته یا ناخواسته، پروژه دانستن و یا پروسه پنداشتنِ حادثهای مانند تشییع جنازه پاشایی، دردی از ما برای تحلیلی واقعبینانه از شرایط، دوا نمیکند، زیرا راهی برای اثبات و استدلال در همراهی مردم با دولت و یا به دام افکنده شدن مردم توسط سیاستهای پس پرده، وجود ندارد. اما یک چیز مسلم و آشکار است: روند تولید محصولات هنری و اقبال جامعه به آن، روندی است بس اسفبار و نگرانکننده. پایین بودن تیراژ مکتوبات، پایین بودن شمارگان برگزاری کنسرتها موسیقی فاخر و قابل اتکا، پایین بودن تماشاگران فیلمهای خوب سینمایی، کاهش تدریجی بودجه و تماشاگران تئاتر، کمبود تولیدات هنرهای تجسمی و... همه نشان از یک همنوایی (خواسته یا ناخواسته) در «هنرزدایی» دارد.
مهم نیست که باز این هنرزدایی با چه هدف و نیاتی شکل میگیرد و گرفته است. زیرا پژوهش در زمینهی «نیتخوانی» وقت تلف کردنی بیش نیست. اما همه با هم دست به یکی شدهایم و به هر شکل ممکن بر طبل حذف هنر واقعی و جهان زیباییشناسانهای که عرضه میدارد، میکوبیم.
هنرمندان، مخاطبان آثار هنری و مدیران تصمیمگیر و تصمیمساز، فهمیده و یا نفهمیده، بر این نوا، سازها کوک میکنند و کردهاند. هنر در این دیار نه تنها نزد ایرانیان نیست و بس، بلکه به واقع در حال افول و مرگ تدریجی است.
کافی است وقت بگذاریم و زحمتی حتی اندک کشیده و «تاریخ هنر» بخوانیم. لازم نیست جای دوری برویم و هزینههای گزافی را صرف کنیم. میتوان به مدد همین چند جلد کتابی که ترجمه و تالیف شده و به لطف اینترنت (که فقط در شبکههای اجتماعی خلاصه نمیشود)، سری به سایتهای موزهها و آثار هنری زد. کافی است مستندهای جهان هنر را به تماشا بنشینیم. به تاریخ هنر این سرزمین و هم سایر جوامع و ملل نگاهی با دقت و موشکافانه بیاندازیم و فراز و نشیبهای جدی و سهمگینی را ناظر باشیم تا باور کنیم گذشته خود را، و باور کنیم زحمات و هنرورزیهای دیگران را.
نه فلسفه هنر داریم و نه فلسفه زیباییشناسی. نه تئوری فیلم داریم و نه نظریههای عکس و تئاتر و موسیقی و نه مکاتبی ماندگار و تاثیر گذار در سایر هنرها با تاثیر و تاثر بر هم. پس به چه باید بنازیم و با کدامین هنر به هماوردی با هنر دیگران برویم و در خودستایی از نداشتههایمان غرقه شویم؟!
کوتاهی و قصور نه از پاشایی است و نه از مخاطبان او و نه از کسانی که فضای فرهنگی و هنری را مدیریت میکنند. در عین حال تقصیر به گُرده و گردن همهی ماست. روشنفکر اگر ناله میکند که چرا جوان ایرانی سرگردان و نازلپسند است، و به جای بتهوون و باخ و موتزارت و چایکوفسکی، پاشایی نیوش میکند، باید به خود نهیب بزند که به عنوان منبع تغذیه فکر و اندیشهی نسلهای جوان در طول تاریخ فرهنگی این سرزمین، چه کرده است؟! وقتی فاصلهی مابین جامعهی عوام و حتی دانشگاهی با روشنفکر دلسوز و ناراحت از اوضاع فعلی، روز به روز گستردهتر میشود، قطعاً هنر بازارپسند و سطحی جایگزین آن میگردد. علتِ تقاضای وافر جامعه از چنین هنری نیز به عدم تربیت و پرورش ذائقه و ذوق هنری جامعه بازمیگردد. متولیان امر آموزش و یاددهی قطعا در کار خود غفلت ورزیدهاند و هیچ دغدغه و اهتمامی به این موضوع ندارند که چرا مردم ما قادر نیستند با آثار هنری ارزشمند ارتباط برقرار کنند.
در کشاکش میان روشنفکران و سیاستپیشگان، سیاستبازان و دولتمردان کار خود میکنند و پایههای قدرت خویش را مستحکم میسازند، اما متاسفانه، این روشنفکران هستند که تنها به نقزدن و بهت و حیرت از این ویرانی، اکتفا میکنند.
«جیغ» اثر ادوارد مونک
جامعه خود بر دردها و مصائب خویش واقف و آگاه است و ناگزیر از دستاندازی است به امثال پاشایی. این توسل نشانهای است از فریادی فروخفته و علامتی است برای بروز آلام و رنج مردمی. داد و فغان پزشکان جامعه (روشنفکران) نه تنها رساتر از جیغ جامعه نیست، بلکه قادر به التیام و روحبخشی نیز نخواهد بود.
و چه ناراحت کننده است زمانی که پزشک به جای تامل و تدقیق بر منشا درد، بر سر رنجکشنده فریاد بکشد که توی فلانابنفلان چرا بیمار شدهای و چرا درد میکشی؟! انتظار از استادان دانشگاه، روشنگری است (حتی به تقلید از روشنگری آن سوی مرزها). تولید دانش، کمک به بالندگی علمی دانشجویان، تفهیم اشتباهات و کجیها با روحیهای پدرانه و دلسوزانه، اثری به مراتب بیشتر از تندی و خشونت لفظی دارد. بیدار کردن خوابزدهها و نمایش افقهای امید، و توسل به هنر برای شکوفایی هنری، ضرورت جامعه و رسالت اساتید و منورالفکرهای جهان امروز است.
شاید ایراد جدی که به برخی از روشناندیشان وارد است این باشد که ایشان همچنان مطابق اعصار گذشته، به فرهنگ عامه به منزلهی فرهنگی نازل و پست مینگرند. در صورتیکه رویکرد مطالعات فرهنگی به فرهنگ عامه رویکردی جدی و دارای ساختارهای نظری است که خود گویای لزوم تحلیل و توجه به آن است.
انتظاری که از امثال دکتر اباذری میرود، توسل به نظریات علمی در تبیین اوضاع و احوال فرهنگی و اجتماعی است. زیرا از اساتیدی که ما را به گوش سپردن و دیدن آثار ماندگار و کلاسیک هنری رهنمون میسازند، منتظر بروز و ظهور رفتارهایی در خور و شان چنین آثاری هستیم، نه رفتاری مشابه یک خواننده پاپ معمولی، برای تهییج طرفداران و مخاطبان.