تحلیلی بر دو اثر هنرمند، علیرضا ذاکری
بزرگ، بزرگ و بزرگتر
این طرح را در وبلاگ آقای ذاکری دیدم. نمیدانم هنر ایشان است یا کس دیگر. اما در عین سادگی به مدد اندیشهای پخته که در آن مستتر است، بیننده را در فکر فرو میبرد.
علاقه و تشنگی و حتی حرص زدن خیلیها برای بزرگ شدن نه بزرگوار ماندن، همیشه قابل کنترل نیست. وقتی این ولع از گنجایش و ظرفیتها خارج میشود فرد را نیز به نابودی میکشاند.
با کمی دقت در اطرافمان شاهد افراد، شرکتها، گروهها، نهادها، سازمانها، دولتها و... هستیم که تلاش میکنند تا به تمامی امکانات و قدرتها دست یابند و "توان مطلق" شوند. به تعبیر این تصویر، غافل از آنکه خود نابودگر خویش خواهند بود.
جادهی گم شدهی دین!
نقاشی: علیرضا ذاکری/ زمستان 1382
نام نقاشی را خود نقاش بر آن نهاده است. نماد دین، مسجدی است بر بالای تپهای نه چندان سرسبز که دنیای امروز را ترسیم میکند. آسمان آبی نیست و تنها رنگ دلانگیز در نقاشی که توجه بیننده را در ابتدا به خود جلب میکند، متعلق به بنای بالای تپه است. چرا بالای تپه؟ نقاش برای ساحت دین (مسجد) شأنی بالاتر از سایر امور قائل است که طالبان و جویندگان معنویت برای دستیابی به آن باید زحمت طی طریق را متحمل شوند.
درخت خشکیده که آخرین و نزدیکترین امید و همدم مسجد است نه تنها هیچ نشانهای از حیات در خود ندارد بلکه حتی نشانی از وجود ابر و آب برای زندگی دوباره در اطراف آن به چشم نمیخورد.
و اما "جاده"؛ که نقاش با نامگذاری بر روی تابلو: "جادهی گم شدهی دین" نظر بیننده را به جستجو برای یافتن آن (جاده) در نقاشی فرا میخواند. اما آنچه که نقاش انتظار دارد مخاطب حس کند را به خوبی القا میکند که جادهای بوده و حالا به خاطر نبود "رهرو" از نظرها محو شده است.
فضای کلی اثر بسیار تاسفبار و مایوس کننده است. نهاد دین به تدریج به اثری مخروبه و یا دستکم باستانی بدل خواهد شد.