نقد فیلم پدرخوانده 1
کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
فیلمنامهنویسان: ماریو پوزو و فرانسیس فورد کاپولا
اقتباس از رمان: پدرخوانده اثر ماریو پوزو
مدیر فیلمبرداری: گوردون ویلیس
موسیقی: نینو روتا و کارمین کاپولا (سکانس عروسی)
تدوین: ویلیام رینولدز و پیتر زینر
تهیهکنندهها: گری فردریکن و آلبرت رودی
بازیگران: مارلون براندو (دون ویتو کورلئونه)، آل پاچینو (مایکل)، جیمز کان (سنتینو "سانی")، ریچارد س. کاستلانو (کلمنزا)، رابرت دووال (تام هیگن)، استرلینگ هایرن (سروان مک کلاسکی)، ریچارد کنته (بارزینی)، ال لیتری (سولاتزو)، دایان کیتون (کی آدامز)، ایبه ویگودا (تسیو)، تالیا شایر (کانی)، جان کازال (فردو)، ال مارتینو (جانی فانتین)
محصول 1972، آمریکا، 175 دقیقه
برنده جایزهی اسکار: بهترین فیلم - بهترین بازیگر مرد (مارلون براندو) - بهترین فیلمنامه
نامزد جایزهی اسکار: بهترین کارگردان - بهترین بازیگر مرد مکمل (رابرت دووال، جیمز کان، آل پاچینو) - بهترین تدوین - بهترین صدا
لینک داستان فیلم
لینک برخی گفتگوهای ماندگار فیلم
زندگینامه کارگردان Francis Ford Coppola
فرانسیس فورد کاپولا (۷ آوریل ۱۹۳۹، دیترویت، میشیگان) یکی از مشهورترین کارگردانان و تهیهکنندگان آمریکایی ایتالیاییتبار سینمای هالیوود است. او به جز کارگردانی، فیلمنامه مینویسد، شراب تجارت میکند، مجله چاپ میکند و صاحب هتل نیز هست. او را بیشتر به خاطر ساخت سهگانه پدرخوانده میشناسند.
کاپولا در ۱۹۳۹ در دیترویت به دنیا آمد اما کودکی و نوجوانی خود را در نیویورک همراه با خانواده آمریکایی ایتالیایی خود گذراند. پدرش کارمینه کاپولا آهنگساز و موسیقیدان در ارکستر شهرشان (دیترویت) فلوت میزد و مادرش بازیگر بود. او کودکی سختی را به خاطر فلج اطفال پشت سر گذاشت. او مدرک خود را در ادبیات نمایشی از دانشگاه هوفسترا اخذ نمود و سپس به دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس به تحصیل فیلمسازی پرداخت. او کار خود را در سینما با دستیاری راجر کورمن شروع کرد و در چند فیلم به عناوین مختلف او را یاری کرد. کورمن در ساخت فیلمهای کم هزینه ترسناک و علمی، تخیلیِ درجه 2 متخصصی افسانهای بود.
اولین فیلمنامهی خود را با نام (پیلما.پیلما) نوشت و در سال ۱۹۶۳ اولین فیلم خود را ساخت. وی توانست درسال ۱۹۶۶ برنده اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی شود. در سال ۱۹۶۶ کمپانی مستقل فیلم زئوتروپ را همراه با جورج لوکاس تأسیس کرد. اولین فیلم این کمپانی به کارگردانی جورج لوکاس و تهیهکنندگی کاپولا بود. در 1970 به خاطر فیلمنامهی "پاتن" (فرانکلین جی شافنر) برندهی اسکار بهترین فیلمنامه شد.
دومین فیلمی که به این صورت تهیه شد توانست در پنج رشته جایزه اسکار نامزد شود که یکی از این نامزدیها جایزه بهترین فیلم بود.
تکه کلام پدر خوانده همچنین تکه کلام دون کورلئونه در فیلم پدر خوانده 1 سبب شد که کانگسترها و مافیاییهای آمریکا از تکه کلام "پیشنهادی میدم که نتونه رد کنه" استقبال فراوانی کردند و یکی از تکه کلامهای رایج آنها شد.
منتخب فیلمشناسی:
* حالا تو بچه بزرگی هستی (۱۹۶۶)
* پدرخوانده (۱۹۷۲)
* مکالمه (۱۹۷۴)
* پدرخوانده: قسمت دوم (۱۹۷۴)
* اینک آخرالزمان (۱۹۷۹)
* پدرخوانده: قسمت سوم (۱۹۹۰)
* قلب تاریکی
* دراکولای برام استوکر (۱۹۹۲)
* بارانساز (۱۹۹۷)
* جوانی بدون جوانی (۲۰۰۷)
* تترو (۲۰۰۹)
جوایز:
* ۱۹۹۱ - نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم پدرخوانده: قسمت سوم
* ۱۹۹۱ - نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم پدرخوانده: قسمت سوم
* ۱۹۸۰ - نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم اینک آخرالزمان
*۱۹۸۰ - نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم اینک آخرالزمان به همراه فرد روس، گری فدریکسون و تام استرنبرگ
* ۱۹۸۰ - نامزد اسکار فیلمنامه اقتباسی برای فیلم اینک آخرالزمان به همراه جان میلوش
* ۱۹۷۵ - برنده اسکار کارگردانی برای فیلم پدرخوانده: قسمت دوم
* ۱۹۷۵ - برنده اسکار بهترین فیلم برای فیلم پدرخوانده: قسمت دوم به همراه گری فدریکسون و فرد روس
* ۱۹۷۵ - برنده اسکار فیلمنامه اقتباسی برای فیلم پدرخوانده: قسمت دوم به همراه ماریو پوزو
* ۱۹۷۵ - نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم مکالمه
* ۱۹۷۵ - نامزد اسکار فیلمنامه غیر اقتباسی برای فیلم مکالمه
* ۱۹۷۴ - نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم گرافیتی آمریکایی به همراه گری کورتز
* ۱۹۷۳ - برنده اسکار فیلمنامه اقتباسی برای فیلم پدرخوانده به همراه ماریو پوزو
* ۱۹۷۳ - نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم پدرخوانده
* ۱۹۷۱ - برنده اسکار فیلمنامه غیر اقتباسی برای فیلم پاتن به همراه ادموند نورث
* ۱۹۷۹ - برنده جایزه فیپرسکی جشنواره کن برای فیلم اینک آخرالزمان
* ۱۹۷۹ - برنده نخل طلای جشنواره کن برای فیلم اینک آخرالزمان
* ۱۹۷۴ - برنده نخل طلای جشنواره کن برای فیلم مکالمه
* ۱۹۶۷ - نامزد نخل طلای جشنواره کن برای فیلم حالا تو بچه بزرگی هستی
نقد فیلم:
فیلم از روی داستانی عامهپسند اقتباس شد که اخیرا به همین نام توسط حبیبالله شهبازی به فارسی ترجمه شده است. چالش میان باندهای مافیایی برای تصاحب هرچه بیشتر قدرت در همه زمینهها، حتی عرصهی فرهنگ و هنر، تم اصلی داستان را تشکیل میدهد. این کشمکش هزینههای گزافی را برای هر یک از بازیگران به دنبال دارد. کشتن و یا قربانی کردن اطرافیان و در قبال آن قربانی شدن خود و فرزندان، نتیجهی بازی در این جبهه است.
بطن و درونمایهی داستان سرشار است از خشونتهای عریان و مستتر در کنشهای متقابل افراد. خونسردی وصفناپذیر دون کورلئونه در صدور دستور برای پیشبرد هدفهای به ظاهر ساده اما اساسی خانواده کورلئونه، بیننده را با شوک غیرمنتظرهای مواجه میسازد. درخواست وکیل دون از کارگردان هالیوود و امتناع او از پاسخ مثبت، خشونتی را به همراه دارد که در نوع خود بینظیر مینماید. کارگردان کشته نمیشود اما بر اثر بریده شدن سر اسبش چنان دچار هجمه روحی و روانی میشود که خواستهی دون را بدون چشمداشتی عملی میکند.
حتی در جلسه با سولاتزوی ترک؛ زمانی که محترمانه و حسابشده به پیشنهاد او پاسخ رد می دهد، بیننده نگران و هراسان از عواقب جلسه منتظر اتفاقی خشونتبار است. لوکا براتسی نخستین قربانی به شکل فجیعی کشته شده و در شب کریسمس دون کورلئونه هدف گلوله افراد سولاتزو قرار گرفته و به شدت مجروح میشود.
جنگ بین این دو گروه مافیایی آشروع شده و کشتارها ادامه مییابد، تا اینکه پس از کشته شدن سانی پسر بزرگ دون، داستان صورت تازهتری به خود میگیرد. دون کورلئونه سران خانوادههای مافیایی را به جلسهای دعوت میکند تا از ادامهی این روند که منافع او را هدف گرفته، جلوگیری کند و چنانچه امکان داشته باشد ورق را به سود خود برگرداند.
در انتهای جلسه، برخلاف ابتدای آن، لحن دون تغییر کرده و تلویحاً با گویشی طنزآلود میگوید: "من یه آدم خرافاتی هستم اگر اتفاقی برای پسرم بیافته مثلا یه مامور پلیس با تیر بکشدش یا تو سلولش خودشو حلق آویز کنه یاصاعقه انو بزنه انوقت یه عده از حاضرین اینجا را مقصر میدونم..." دون کورلئونه اینگونه، مرحلهی جدیدی را در تعامل میان باندهای مافیایی نوید میدهد.
اما اینبار بسیار دقیق و بررسیشده پس از تعیین مایکل به عنوان جانشین و تفویض اختیارات خود به او، در روزهای پایانی عمر، با هشدارهایی جدی به مایکل، در خصوص اطرافیان و دشمنان خانواده، فصل جدیدی را در عملکرد خانوادهی کورلئونه میگشاید.
مایکل با ایستادن بر قله تجربیات و فراز و نشیبهای خانواده، همزمان با مراسم مقدس غسل تعمید در کلیسا، سران اغلب خانوادههای مافیایی رقیب را نابود میکند. روح "قدرت" خانوادهی کورلئونه جان تازهای میگیرد و روند نوینی را برای فربهی هرچه بیشتر قدرت خانواده رقم میزند.
فیلم پدرخوانده اثری است با رویکردی کاملاً مردانه که دنیای زنان را تحت سیطره و بازیهای قدرتمدارانهی خود، تحتالشعاع قرار داده است. زنان یا وسیله و بهانهی دعوای مردان هستند (کتک خوردن دختر دون توسط شوهر و کشته شدن سانی در راه خانهی خواهر)، یا قربانی مطامع کوتاه مدت مردان میشوند (کشته شدن همسر مایکل آپولونیا دختر سیسیلی)، و یا خانهدار و آشپز قابلی هستند در دنیای هراسآلود و آکنده از دروغ آفریده مردان، که حق اعتراض و پرسش نداشته و تنها باید سکوت اختیار کنند (کِی زن مایکل در آخرین سکانس با دروغ مسلم مایکل آرام میگیرد).
رنگ قالب صحنهها تیره و قهوهای سوخته است که تداعی کننده سبک معماری و ترکیب رنگ مکتب گوتیک میباشد. مردان در اتاقهای تاریک و پنجرههای پوشیده به رتق و فتق امور میپردازند و توطئهچینیها و تعاملاتشان را شکل میدهند.
موسیقی متن فیلم که از ترانههای قدیمی ایتالیایی سرچشمه میگیرد در برخی صحنهها وظیفهی دراماتیزه کردن حوادث را عهدهدار است و در برخی صحنهها پوشش ریاکارانه عملکرد سرشار از خشونت کاراکترها را، کنار میزند و ما را به عمق دنائت خفته در زیر آن رهنمون میسازد.
از شخصیت دون کورلئونه پس از سکانس نخستین فیلم، انتظار داریم که کمتر دچار خطا و لغزشهای سادهلوحانه شود و ادارهی خانوادهی مافیایی خود را به بهترین نحو سامان بخشد. او ستون خانواده است و مربی فرزندان و وابستگان سببی و نسبی خود، تا در کشاکش مرگ و زندگی، همزمان با کشتن رقبا، زنده ماندن و زندگی کردن را تجربه کنند.
در سیر جنگ و دعواها، سانی که از سکانس نخست سری پرشور دارد و شخصیتی عصبی مزاج؛ در اوج توهم قدرتمداری و سرخوش از پیروزی بر سایرین و حتی بر داماد خانواده، به طرز ناجوانمردانه و فجیعی به قتل میرسد.
در مقابل، مایکل، که نه تنها بیننده، بلکه خود نیز انتظار ندارد روزی چنان وارد معرکه شود که با کشتن یکی از سران مافیا و رئیس پلیس منطقه، مجبور شود به سیسیل پناه برده و پس از کشته شدن سانی و همسر سیسیلیاش جایگزین پدر شود.
دو شخصیت سانی و مایکل قبل و بعد از "پدرخوانده" بارها در سایر آثار سینمای بازآفرینی شدهاند.
اگر بر روی شخصیت مایکل، به دلیل حضورش در دو قسمت بعدی پدرخوانده، تمرکز کنیم، شاهد سفر اودیسهوارش در بستر جامعه و خانوادهایم که او را از پسری تحصیلکرده و قهرمان جنگ و محبوب پدر، به یکی از سران تاثیرگذار باندهای مافیایی آمریکا مبدل میسازد.
مایکل سفر خود را با ورود به بیمارستانی که پدر در آن بستری است آغاز میکند. تمهیداتی به خرج میدهد تا جان پدر از هجوم دشمنان در امان بماند. به دلیل بیتجربگی، در مواجهه با رئیس پلیس، زبان سرخش پلیس را عصبانی کرده و با مشتی به صورت مایکل فرم چهرهی او را به چهرهی غیرمتعارف پدر نزدیک میسازد.
مایکل به تدریج میآموزد که با تدبیر و مدیریت صحیح وارد جهان پیچیده و بیرحم مافیایی شود، در غیر این صورت جان خود و خانوادهاش را به راحتی از دست خواهد داد.
با طرح نقشهای حسابشده، در قراری با سولاتزو و رئیس پلیس در یک رستوران، هر دوی آنها به دست مایکل کشته میشوند. مایکل به مخفیگاهی در سیسیل پناه می برد و مرحلهای خاص در میدان مبارزهی باندهای مافیایی آغاز میشود.
اوج قدرتنمایی و تکامل نسبی مایکل به عنوان رهبر خانواده، در سکانسهای پایانی آشکار میشود. سکانسهای غسل تعمید در کلیسا و همزمان کشتار رقبای خانوادهی کورلئونه، تهدید سایر سهامداران کازینوی برادر به فروش سهام خود، کشتن داماد خانواده به اتهام دست داشتن در مرگ سانی، کشتن تسیو به جرم خیانت و ...
مرسی از این پست و وبلاگ خوبتون...
خوشحال میشم در صورت تمایل افتخار بدید و به وبلاگ بنده هم تشریف بیارید.
انشاءالله مطالب متنوع و جذاب سینمایی رو به مرور براتون ارائه خواهم کرد.
اگر علاقه مند به هنر هفتم هستید؛شک نکنید وبلاگ من میزبان خوبی برای لحظات شماست:
http://cinema7.blog.ir/