مرگ معصومیت: تحلیلی بر فیلم "جاده" 1954- اثر فدریکو فللینی
کارگردان: فدریکو فللینی (1922-1993)
پس از پایان جنگ جهانی دوم، نئورئالیسم ایتالیا شهرت جهانی یافته و پارادایم غالب سینمای اروپا به حساب میآید. فللینی که زمانی دستیاری و فیلمنامهنویسی در این مکتب سینمایی را تجربه کرده است، حال سعی میکند جهان دیگری را بیافریند و نئورئالیسم ویژهی خود را به جامعه عرضه کند.
او پس از دورهای طراحی و نویسندگی در مطبوعات، در دههی 40 وارد سینما میشود و به مدد همسرش، جولیتا ماسینا، که دوست، همراه، معشوقه و مادر خانهی اوست، این مسیر را به گونهای متفاوتتر طی میکند.
فللینی به همراه همسرش جولیتا ماسینا
نئورئالیستها تحت تاثیر اندیشهی چپ مارکسیستی و با تکیه بر تفکرات جامعهشناختی زمان خود، بر معضلات و مسائل اجتماعی ناشی از جنگ جهانی دوم، پافشاری میکنند. فللینی اما، نگاه همگان را بر روابط فردی و تک تک افراد با یکدیگر، جلب میکند. او خود را آنچنان وابسته و متعلق به اندیشههای رایج نمیداند و پا را فراتر و بیرون از دایرهی چپگرایانهی (از نوع ایتالیایی) گذاشته و از جهانی عارفانه از روابط انسانی سخن میگوید که نشات گرفته از خصلتهای روحی و روانی آنهاست: "بشر یک موجود اجتماعی نیست یک موجود ایزدی است."
فللینی از قشر محروم، از طبقهی کارگر و از اختلافات شدید طبقاتی متداول در سایر آثار هنری زمانه، سخن نمیگوید. از عشق به همنوع، رضا و تحمل در برابر رنجها حرف میزند. به تعبیری فللینی فیلمسازی است مذهبی، شهودی و الهی. او به عالم متافیزیک و فیض الهی معتقد است. حتی به خرافات آمیخته به آداب و رسوم دینی ارزش و اعتبار میبخشد. او علاقهاش به مسیح را پنهان نمیکند. آیینهای عبادی را برای تربیت دینی لازم و محترم میشمارد.
قهرمانهای فللینی از متن زندگی واقعی مردم سر برآورده و اما روزمره نیستند. روح و روانشان در چالش با واقعیتهای بیرونی، برای رسیدن به حقیقت درونی است. سادهاند ولی عمیق و قابل دسترس.
سایر آثار: شیخ سفید - ولگردها - جاده (La Strada)- شبهای کابیریا - آمارکود - زندگی شیرین - جولیتای ارواح – ساتریکورن فللینی – بندبازها - شهر زنان - و کشتی به راهش ادامه میدهد - جینجر و فرد – مصاحبه - آوای ماه
تحلیل فیلم:
فیلم از ساحل دریا آغاز و در ساحل دریا به پایان میرسد. سفر دو شخصت اصلی در جادهی زندگی، کنشهایی را مابینشان رقم میزند که در سایر آثار نئورئالیستی با چنین عمقی، کمتر میتوان دید. غور کردن و عمیق شدن از ویژگیهای آثاری است که به فردیت افراد چه در زمانی که تنها هستند و چه هنگامی که با دور و برشان در تعاملند، میپردازد.
لازمهی سفر از سطح به عمق، شناخت و دانشی است که هنرمند بایستی علاوه بر جستجوی آن در فضای شهودی هنر، با روحیهای محققانه در زندگی به دست آورد. با گذشت بیش از نیم قرن از تولد سینما، فیلمسازان مهمی از جمله فللینی با فیلم جاده، قادر میشوند نقبی بر باطن انسان زده و وجود روح و روان بشری را در آثارشان متجلی سازند.
جاده نوعی سلوک معنوی است و حرکت در درون آدمها. نوعی خودنگری و بازنگری به اعمال انسان با کنکاش در درون او.
فللینی مشکلات بشر را در جنگ و فقر و ... نمیبیند، بلکه معنویت از دست رفته، فاجعهی بشری است. گمراهی انسان به واسطهی مادیگرایی صرف، فاصلهی او را از منبع عالم غیب و فیض الهی باعث شده است. فللینی در حد بضاعت خود و سینما، میکوشد در فیلم جاده، یادآور فقدان آن باشد.
به تعبیر خانم پالین کیل، منتقد فقید، جاده دارای سه شخصیت نمادین است. جلسومینا/روان: معصوم، بیگناه و رویایی. زامپانو/تن: فیزیکی، جسمی، قوی، انسان- حیوان. بندباز/فرشته: امید و هنر.
این سه شخصیت مثلثی را شکل میدهند که در قاعده آن انسانی به دو وجه روح و جسم، با نماد فرشتهالهی در راس آن در تعاملند.
زامپانو از حضور و تذکرهای بندباز، گریزان است و همانند کسی که مزاحمی را از محیط زندگی خود میراند، با جنگ و گریز، در نهایت بندباز را به دام انداخته و او را میکشد.
جلسومینا، روح و روان معصومانهی انسانی بیپیرایه را بازی میکند که در ابتدا سعی دارد تا در کنار زامپانو ادامهی مسیر دهد، اما زامپانو او را پس میزند و گاهی که جلسومینا با بندباز روبرو میگردد، به تحمل و ادامهی راه دعوت میشود.
زامپانو تمامیت مادی آدمی است. میخورد، میخوابد، شهوترانی میکند و پول در میآورد و اگر بتواند حتی از صومعه دزدی میکند. ارتباط او با سایرین باید تامینکننده نیازهای حیوانیش باشد.
زامپانو با تمام تنومندی و پهلوانی، قادر نیست احساسات خود را بروز دهد و حتی در برابر تحقیرشدگی از جانب بندباز سیرک به زور متوسل میشود.
وقتی میخواهد به جلسومینا استفاده از ترومپت را بیاموزد، زبان آموزش نمیداند، پس با تنبیه بدنی او را وادار به درست زدن ترومپت میکند.
هر زمان که نیازمند توجه به امیال جنسی خویش است، خشونت و پول جای عاطفه و مهر را میگیرد.
اما جلسومینا، دختری طبیعی نیست، انگار چیزی کم دارد. او شخصیت محبوب فللینی است. در اندیشهی دینی مورد تایید فللینی، کسانی که دچار نقصان و کاستی هستند، بیشتر مورد توجه و فیض خداوندی قرار میگیرند. زیرا خدا عادل است و اگر چیزی را از انسان بستاند جایگزینی نصیب او خواهد کرد. جلسومینا از این موهبت الهی بهرهمند است.
در گذر از روستاها و شهرها، در زمینی آزاد گوجه میکارد تا شاید روزی گرسنهای را سیر کند. او لبریز از عشق به انسانهاست. حتی زمانی که زامپانو خواب است، عاشقانه او را مینگرد. هر ناملایمتی که از این مرد خشن میبیند پس از اندکی ناراحتی، دوباره به او می خندد و به همراه اوست.
وقتی هم که از زامپانو ناامید میشود با تذکرها و آموزههای عارفانهی بندباز سیرک از امتناع به ادامهی سفر بازمیماند.
شبی که جلسومینا با زندانی شدن زامپانو امیدهایش را به باد میبیند و حتی در ماهیت وجودی خود به تردید میافتد، با این جمله بندباز است که فردای آن انتظار آزادی زامپانو را میکشد: "حتی یک دانهی شن هم بیخودی به دنیا نیامده، اگر این دانهی شن به هیچ دردی نخورد، پس هیچ چیز در دنیا به درد نمیخورد."
معصومیت و چهرهی کودکانهی جلسومینا با خلوضع بودنش، بیگناهی مطلق او را باورپذیر میکند. او را کودکی مییابیم در دنیای بیرحم و بیعاطفهی بزرگسالان. گریم چهرهی کودکانه و دلقکگونهی او با چشمانی همیشه گرد و لبخندی دخترکانه، ملاحتی را نمایان میسازد که بیننده کودکی خود را مجسم میکند و بر عاقبت مظلومانهی او میگِرید.
با مرگ بندباز، نماهای جاده پوشیده از برف است و یخزدگی و سرمای جاری در محیط به خوبی حس میشود.
جلسومینا هم دیگر تاب از کف داده و احساس بطالت به ادامه راه در چهرهاش موج میزند و به وجدانی ملامتگر زامپانو تبدیل میشود. هر لحظه که به یاد بندباز است، نالههای شماتتآمیزش زامپانو را عذاب داده و در نهایت این مرد بیعاطفه، او را در میانهی مسیر وامینهد و میگریزد.
فللینی بدون نشان دادن مرگ جلسومینا، روح و روان صمیمی او را در احساس و قلب بیننده به عنوان گونهای دیگر از تجلی آفرینش، جادوانه میسازد. ملودی غمانگیز ساز او در یادها میماند و شنیده شدن آن از حنجرهی یک زن معمولی, در زندگی جاری میشود.
مرگ بندباز نیز مرگ معنویت حکیمانه است. اما فیلمساز، ماندن زامپانو تا پایان داستان، با آن حالت اسفبار را فرصتی برای تحقیر و له کردن او مییابد که با شستشوی صورت خود با آب دریا تنها امکان گریستنی لحظهای را پیدا میکند.
تکرار سهمگین ملودی ساز جلسومینا در زمان گریستن عاجزانهی زامپانو بیثمر بودن پشیمانی مستانهی او را نمود میبخشد.
بازیها:
آنتونی کوئین در نقش زامپانو:
قبل از این فیلم در "زندهباد زاپاتا" اثر الیا کازان بازی کرده بود. دستمزد زیادی خواست اما تنها با کسب 25٪ از کل فروش فیلم به توافق رسید. او با فیلم جاده به مقام یک بازیگر نقش اول بینالمللی ارتقا یافت. پس از پایان فیلمبرداری سهم 25 درصدی خود را فروخت اما بعدها ابراز پشیمانی کرد.
بازی او تک بعدی بودن یک مرد بیمهر و زمخت را به خوبی به تصویر میکشید. این تکبعدی بودن به هیچ وجه نافی پرداختی عمیق به وجوه گوناگون و زیرمجموعه آن نیست. بازی کویین در برابر زنان بدنام و یا مذهبی، ژستهای او در زمان اجرای مراسم سیرک توان و کاستی چنین شخصیتی را بروز میدهد. جالب آنکه در آخرین اجرای برنامهی خود در سیرک، سنگینی بار قتل بندباز و از دست دادن جلسومینا و تنهای مفرطش، در لحن، چهره و اندام زامپانو به خوبی به اجرا در میآید.
زمانی که لباس نو به تن دارد، بستنی را زنانه و یا همانند یک جنتلمن نمیخورد و با دو بار گاز زدن میبلعد. با زنی که ملودی ساز جلسومینا را زمزمه میکند سعی دارد مثل یک مرد متشخص حرف بزند اما حرکات دستها و لحن پرسش از زن، روحیهی لمپنیاش را ظاهر میسازد. گریه در کنار دریا، با نگاهی از سر پشیمانی به آسمان تیره، و چنگ زدن به شنهای ساحل به خوبی شخصیت ذلیل شدهی زامپانو را هم برای بینندگان و هم برای سایر فیلسازان، ماندگار میکند.
جولیتا ماسینا در نقش جلسومینا:
همسر فللینی است. بازی او به خوبی احساسات دختر بچهای را در اندام و سنی بیشتر، نشان میدهد. معصوم و بیگناه با نگاههایی از سر سادگی، قادر است توان و هنر ماسینا را به زیبایی به اثبات رساند. او در انتقال غم و شادی و هیجانات متفاوت درونی در چهره و حرکات، بسیار ماهرانه عمل میکند.
از نمونههای به یادماندنی بازی او میتوان به این موارد اشاره کرد: ابراز شادمانی از پوشیدن لباس و کلاه جدید، در عین مراقبت از پنهان نگهداشتن احساس خود در برابر جدیت زامپانو و نوسان دادن به این حالات در لحظاتی کوتاه – تسلیمهای زنانه در برابر قدرت مردانه به هنگام دستور به تمکین و یا پذیرش تنبیهات زامپانو – حیرت، غمآلودگی و استیصال در رفتار، پس از مرگ بندباز – رفتاری کودکانه به هنگام شنیدن آموزهها و نصیحتهای بندباز و یا راهب صومعه.
بازیهای ماسینا توسط منتقدین زمانهی خود با بازیهای چاپلین و استان لورل نیز مقایسه شد. ویژگیهای منحصر به فردی که در بازهای او برجسته شدند، وجه تمایز او با سایر بازیگران متبحر به حساب آمد.