تحلیلی بر گفتمان ضدفمینیستی نمایشنامه "پدر" (Father) اثر یوهان آگوست استریندبرگ
بیشک یوهان آگوست استریندبرگ سوئدی (Johan August Strindberg)، از نمایشنامهنویسان بزرگ و تاثیرگذار تاریخ ادبیات نمایشی است. رجوع به نمایشنامههای متعدد وی از جمله "پدر" قطعا مفید و آموزنده خواهد بود.
وی نمایشنامه "پدر" را در سال 1887 در سه پرده تراژیک به رشته تحریر در آورد و بازتابهای گوناگونی را در دوره حیاتش برانگیخت. عدهای این نمایشنامه را در تقابل با نمایشنامههای ایبسن میدانند که در دفاع از حقوق زنان نوشته شده بود.
این نمایشنامه را که فتاح محمدی زحمت ترجمه آن را کشیده انتشارات رهروان پویش منتشر کرده است. متنی سلیس و روان حتی در خوانش نخست آن.
گفتمان غالب این اثر گفتمانی است در مذمت خدعههای زنان در قبال صداقت و مظلومیت مردان. گفتمانی که امروزه میتوان نقطه مقابل آن را در نگرشهای فمینیستیِ رادیکال ملاحظه کرد. مطابق این نظریه، حق زنان در برابر ظلم و نابرابری جامعه مردسالار، علاوه بر تاکید بر عدم تساوی این دو جنس، مبارزهای است برای تفوق و برتری زنان بر مردان در اشکال افراطی آن، که نتیجهای جز کنشهای ضدمردان و یا حتیالامکان جامعهای بدون مردان ندارد.
در این متن کوتاه، به مواردی که به اثبات بازنمایی چنین گفتمانی (گفتمان ضد فمینیستی) کمک میکند، اشاره میشود.
استریندبرگ داستانش را حول محور تردید و دسیسه برای نقض مسلمات و بدیهیاتی به نمایش میگذارد که خواننده (و یا بیننده نمایش) را دچار تلنگر و شوک غیرقابل باوری میکند، تا جایی که شخصیت اصلی اثر یعنی کاپیتان را به جنون کشانده و همگان را به پنداشت نادرست از حقیقت وامیدارد.
کاپیتانی با نیرنگ همسرش لورا، بر پدر بودن خود نسبت به تنها دخترشان دچار تردید شده و در نهایت به یقین میرسد که زنش به او خیانت کرده است. همه اطرافیان از جمله دایه و کشیش و دکتر، با تمهیدات زیرکانهی لورا بر جنون کاپیتان صحه گذاشته و درتلاشند یا او را راهی تیمارستان کنند و یا موجب مرگ او شوند.
در نمایشنامه "پدر"، لورا همسر کاپیتان، سمبل زنانی است که سعی میکنند در برابر قدرت مردانه، قدرتی نه تنها همسان، بلکه برتر و فراتر از آن را به کار گیرند تا مردان را در وهله نخست به انقیاد کشانده و در صورت امتناع، آنان را به خاک مذلت بنشانند. لورا به صراحت از اعتماد به نفس خود میگوید و مردش را به پرهیز از جنگ و تقابل سفارش میکند.
لورا: اوضاع ما عاقلانهتر از اینهاست.
کاپیتان: برای همینه که آدم نمیتونه باهات بجنگه.
لورا: چرا آدم باید سعی کنه با کسی بجنگه که خیلی از خودش قویتره؟
کاپیتان: قویتره؟!
لورا: آره. چیز عجیبییه؟ اما هیچوقت نشده به مردی نگاه کنم و احساس نکنم که ازش قویترم.
زنان نمایشنامه، لورا همسر کاپیتان، دایه و برتا دختر کاپیتان، نه تنها بر فریبکاری و نیرنگبازی لورا اعتراضی ندارند، بلکه در مسیر توطئهچینی وی همداستان و همراه نیز میشوند.
از طرفی نمود مردان فریب خورده و مطیع داستان را میتوان در رفتار کشیش (برادر لورا) و دکتر خانواده مشاهده کرد. اما مرد چموش و مقاوم داستان در برابر فریبکاری لورا یعنی کاپیتان، باید تاوان عدم تمکین و سرسپردگیش در برابر زن را، به بدترین شکل ممکن بپردازد. او به جنونی متهم میشود که به تدریج بر اثر تردیدی که در مورد پدر بودنش در ذهن و قلب او ایجاد شده به واقع دچار دیوانگی مرگآوری میشود.
نکتهای که در چند جای متن نمایشنامه به آن تاکید میشود، عدم اثبات واقعی و عملی پدر بودن یک مرد نسبت به فرزندانش در زمانهی نگارش نمایشنامه است. بنابراین استریندبرگ با تکیه بر این موضوع، بستر شکلگیری یک تراژدی را فراهم میبیند و مکر لورا را بر روی آن پایهریزی میکند.
لورا: اخیراً ثابت شده که هیشکی نمیتونه مطمئن باشه که پدر یه بچه کییه.
لورا اینگونه کاپیتان را به باتلاقی هدایت میکند که عقل و دل او را به چالش میطلبد. اما کاپیتانِ درمانده که هنوز خود را مقید به اخلاقی زیستن میداند، زمانی که برتا دخترش از سر نادانی و به تقلید از مادر، پدر بودن کاپیتان را منکر میشود، کاپیتان به او نهیب میزند و از عواقب منفی فکر او میگوید.
کاپیتان: اما میدونی که با گفتن این، به مامانت توهین میکنی؟ میدونی که اگه این درست باشه مامانت همون کسییه که گناه کرده؟
کاپیتان علاوه بر اینکه کمکم به عمق توطئه همسرش پی میبرد، برای جلوگیری از پیشروی وی از نوژد، مرد خدمتکار خانه، کمک میخواهد، اما او نیز همانند کاپیتان به گونهی دیگری خود را در برابر زنان مستاصل و درمانده میبیند.
نوژد: خدا حفظت کنه کاپیتان، نمیتونم! اصلاً نمیتونم! اگه شیش تا مرد بود میتونستم، اما یه زن...
کاپیتان: زورت به یه زن نمیرسه؟
نوژد: البته که میرسه، اما یه چیز خاصی تو زن هست که نمیذاره مرد دستشو روش بلند کنه... مثل این میمونه که بهم دستور بدین کشیش رو کتک بزنم. این یه چیزییه که تو خون مرده، مثل دین. نمیتونم!
شدت اعتراض استریندبرگ به قواعد و ضوابط رایج در عرف اجتماعی نسبت به ازدواج و عشق زن و مرد، در پردهی سوم نمایشنامه، آنچنان فوران میکند که منتقدانه بر آن میتازد و به طعنه خروج غیراخلاقی از آن را برای مصون ماندن از هرگونه افترا و دروغ مناسبتر میداند.
کاپیتان: قدیمها طرف با یه زن ازدواج میکرد، این روزها، طرف با یه زن تاجر شریک میشه، یا با یه دوست همخونه میشه. و بعدش طرف با شریکه ... چی به سر عشق اومد –عشق سالم، عشق پراحساس؟ اون عشق مَرد، به قحطی خورد. و چه ثمری میده این عشق توافقی، چک سفیدی که پشتوانهاش یه حساب بدون موجودیه؟ وقتی ورشکستگی بیاد کی اونو قبول میکنه؟ پدر بچهمون کییه؟
فضای کلی داستان نمایشنامه "پدر" فضایی است سرشار از اعتراضات مردانه بر فریبکاریهای زنانه. فضای یاسآور و تراژیک که خروج از مصائب آن غیرممکن است. درماندگی کاپیتان نشانهای است از ناامیدی مردان در فائق آمدن بر شیطانصفتی زنان.
کاپیتان: مردا هیچ بچهای ندارن. فقط زنها بچه دارن، و برای همین آینده مال اونهاست. اما ما اجاق کور میمیریم.
قهرمان داستان استریندبرگ قهرمانی تنهاست که قربانی و شکستخورده مینماید، کشته شدنش دردسرآفرین است و به زندان رفتنش هم کوتاهمدت خواهد بود، پس گذران زندگی در تیمارستان حتی در صورت اعتراض و وانمودی به سلامت، میتواند مراقبین را به پافشاری بر دیوانگی بیشتر او وادار کند و تا ابد خانواده را از شر و دردسرهایش مصون نگه دارد.
کاپیتان هم به این مبارزهی پوچ با سایههایی از دروغ و نیستی واقف است و خود را گرفتار معضلی میبیند که گریزی از آن نیست جز اضمحلال ذهن و فکر او.
کاپیتان: ... این به جنگیدن با هوا میمونه، یه جنگ قلابی با فشنگهای مشقی. یه خیانت واقعی میتونست یه جور مبارزهطلبی باشه، روحیه جنگرو در وجودم بیدار کنه. اما حالا افکارم سر از برزخ درمیآرن، مغزم اونقدر با پوچی ور میره که آتیش میگیره.
پینوشت:
تمامی نقل قولها از کتاب: نمایشنامه "پدر" - یوهان آگوست استریندبرگ – ترجمه فتاح محمدی- تهران-انتشارات رهروان پویش-چاپ دوم 1390 است.