تحلیل فیلم دکتر ژیواگو Doctor Zhivago
این نهمین باری است که فیلم دکتر ژیواگو را با دقت می بینم. اثری کلاسیک و ماندگار از فیلمساز فقید انگلیسی "دیوید لین". اگر فیلم را با دوبله فارسی (دوبلهای دلنشین) دیدید و به نکاتی که با کنار زدن لایههای اولیه داستان آشکار میشود دقت کردید، قطعاً ذهنتان به سمت مقایسهای ناخواسته سوق پیدا خواهد کرد. نمیگویم چگونه مقایسهای! اما میدانم که پس از دیدن آن حتماً برای تماشای مجددش احساس نیاز خواهید کرد.
دکتر ژیواگو (Doctor Zhivago)، بر اساس رمانی به همین نام از بوریس پاسترناک در سال ۱۹۶۵ با بازی عمر شریف و جولی کریستی ساخته شد.
بازیگران:
عمر شریف بازیگر نقش: دکتر ژیواگو / جولی کریستی: لارا / جرالدین چاپلین: تونیا / راد استایگر: ویکتور کاماروفسکی / آلک گینس: ژنرال ایوگراف ژیواگو / تام کارتنی: پاشا / سیوبهان مک کنا: آنا / رالف ریچاردسون: الکساندر
کارگردان:
سر دیوید لین (زاده ۲۵ مارس ۱۹۰۸ - درگذشته ۱۶ آوریل ۱۹۹۱) کارگردان انگلیسی که نامش بخاطر صحنههای بزرگ نمایشی مانند لورنس عربستان (برندهٔ اسکار ۱۹۶۲) ، پل روی رودخانه کوای (برندهٔ اسکار ۱۹۵۷) و دکتر ژیواگو به خاطر سپرده خواهد شد.
فیلمشناخت:
بخاطر آن خدمت می کنیم / این نسل خوشبخت / روح خوشدل / برخورد کوتاه (برنده نخل طلایی ۱۹۴۶) / انتظارات بزرگ / الیور تویست / دوستان پرشور / مادلین / دیوار صدا / انتخاب اضطراری / تابستان پرخاطره / پل روی رودخانه کپوای (برندهٔ اسکار ۱۹۵۷) / لورنس عربستان (برندهٔ اسکار ۱۹۶۲) / دکتر ژیواگو / دختر رایان / گذرگاهی به هندوستان
موسیقی:
فیلم با الهام از موسیقی سنتی روسیه و با استفاده از ساز معروف روسی، بالالایکا (balalaika) توسط سازنده موسیقی اغلب فیلمهای ماندگار سینما ژان موریس ژار ساخته شده است که موفق به دریافت اسکار بهترین موسقی فیلم در سال ۱۹۶۵ برای دکتر ژیواگو شد.
بالالایکا (balalaika)
نقد فیلم:
فیلم به ظاهر داستان زندگی پزشکی شاعر به نام یوری ژیواگو است، اما در واقع آینهای از جامعه روسیه در نیمه اول قرن بیستم میباشد. مصائبی که ژیواگو دچار آن میشود، درد و رنجی است که طبقه متوسط روسیه در دوران زمامداری استالین و پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به آن مبتلا میگردد.
دکتر ژیواگو در بحبوحهی انقلاب روسیه، در عین ازدواج با تونیا، گرفتار عشق لارا میشود. در خلال این زندگی مشترک و عشق پنهانی، مروری داریم بر وقایع، آدمها و روابط میان آرزوها و حقایق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روسیه. تلخیهای قبل و حین و بعد از انقلاب در کنار شیرینیهای نه چندان پایدار روابط عاشقانه، فراز و فرود ایدهآلهای سیاسی و نقشهای گوناگون شخصیتها که به حق عالی پرداخت شدهاند؛ چنان گیرایی ایجاد میکند که ما را با تمامی حوادث به سان رودخانهای خروشان و جاری همراه میسازد. اما آیا این رود ما را به اقیانوس آرمانی که انقلاب مدعی دستیابی به آن است، میرساند؟
وجود انسانهایی آرمانی مانند پاشا برای دستیابی به جامعهای عاری از ظلم و استبداد پادشاهی، حتی با قربانی کردن عشق دوران جوانی و خانواده؛ و رسیدن به قدرتی مخوف و افسار گسیخته از قِبَل انقلاب از یک سو؛ و مشاهده شخصیتی فرصتطلب و هوسران و سیریناپذیر مانند ویکتور کاماروفسکی برای تسخیر زیباییها و لذائذ؛ ما را با دو گروه از انسانهایی آشنا میکند که زادهی شرایط هرج و مرج و پرآشوب هر انقلابی هستند. در حاشیه نیز شاهد مردمی هستیم امیدوار به ثمرههایی ناشناخته و مبهم از وقوع انقلاب در آرزوی رسیدن به شرایطی مطلوب و آرمان خواهانه که همه چیز خود را در آشوبها و جنگها از کف مینهند به امید ایامی خوش و آسوده همراه با عدالت همگانی.
شخصیت مثبت و قهرمان فیلم، دکتر ژیواگو، با بازی بسیار زیبا و جذاب عمرشریف، ما را شیفته او میکند. به طوری که فراز و فرود ارتباطات عاشقانه وی و پایانی نه چندان خوشایند در سرنوشت او و دو زن پیرامونش، شیرینی و تلخی توأمانی را در ذائقه بیننده برجای میگذارد.
هماکنون بعد از گذشت 50 سال از ساخت این اثر و فروپاشی شوروی، میتوان به توانایی و مهارت روشنفکری همچون پاسترناک در مقام نویسنده رمان دکتر ژیواگو، بیش از زمان چاپ رمان و ساخت فیلم پی برد.
رمان دکتر ژیواگو (مهشید نونهالی)
دکتر ژیواگو [Diktor Ziago]. رمانی از بوریس لئونیدوویچ پاسترناک (1) (1890-1960)، نویسندهی روس. این رمان داستان زندگی یک پزشک روسی به نام یوری آندریویچ (2) ژیواگو است. نویسنده از اینکه قهرمان داستان چند سال پیش از قرن بیستم به دنیا آمده و تحصیلات پزشکی را در دوران جنگ جهانی اول تمام کرده است استفاده میکند تا تصاویر پرقدرتی از زندگی روسیه در دورانهای مختلف به دست دهد: پیش از 1914 و در زمان جنگ، سپس در دورانی که انقلاب شروع شد و سرانجام ، در طول جنگ داخلی روسیه. نکتهی عجیب این است که تمام شخصیتهای این رمان در دورانهای مخلتف با یکدیگر برخورد میکنند. بی آنکه یکدیگر را بشناسند. مثلاً ژیواگو هنوز به دبیرستان میرود که، در نتیجهی وضعیتی اتفاقی، با همسر آیندهی خود، تونیا گرومکو(3)، بر بستر مادرش آشنا می شود؛ برخوردی اتفاقی که به هیچ روی در سیر سرنوشت آنان تأثیری ندارد. پس از انقلاب 1917، هنگامی که دکتر ژیواگو نخستین بار به مسکو باز میگردد، سرایدارشان مارکل(4) از او استقبال میکند. اوست که چند سال بعد، در آپارتمان خانوادهی ژیواگو، به نظم و ترتیب امور میپردازد و دختر پنج سالهاش مارینا(5)، که در آینده معشوقهی دکتر ژیواگو خواهد شد، با پدر همراه است. شخصیتهای فرعی رمان ظاهر میشوند، بر سر راه قهرمانان اصلی قرار میگیرند و سپس ناپدید میشوند تا مدتی بعد دوباره پیدا شوند و نقشی مهمتر به عهده گیرند. این شیوه نیازمند آن است که خوانند همواره به حافظهاش فشار آورد. برای درک درست پیوستگی و روابط رمان، باید آن را یکسره خواند؛ و این کار در مورد اثری متشکل از ششصد صفحه متن فشرده بسی دشوار است.
نویسنده، نوجوانی یوری ژیواگو ، به موازات آن، نوجوانی همسر آیندهاش، تونیا گرومکو، را به تفصیل شرح میدهد و همین به او امکان میدهد تا قیام 1905 را به شکلی مؤثر تجسم بخشد. پس از آن، تصویرهای جنگ که بسیار بی پیرایه و خالی از هر گونه تصنع است و، سرانجام، تصویرهای انقلاب 1917، سالهای گرسنگی، ازدواج دکتر ژیواگو و فرار او و همسرش به سیبری در نهایت زیبایی است. پس از چند ماه زندگی تقریباً طبیعی، یوری ژیواگو که از بی عملی خود خسته است، به کتابخانهی شهر همسایه میرود و به طور مداوم به کتابخانهی شهرداری محل خود نیز مراجعه میکند. در آنجا با لاریسا آنتیپووا(6)، که هنگام جنگ با او آشنا شده بود، رو به رو میشود. لاریسا در آن زمان در جستجوی نشانی از شوهرش پاول آنتیپوف (7) بود که در پی یک حمله ناپدید شده بود. دکتر ژیواگو معشوق لاریسا میشود. این وضعیت نادرست بر او سنگینی میکند و تصمیم میگیرد همه چیز را نزد همسرش که هنوز دوستش میدارد اعتراف کند. اما همان شبی که این تصمیم را میگیرد، در حاشیهی جنگل توسط یک گروهان پارتیزان متوقف میشود و دستور مییابد که آنها را تا قرارگاهشان در داخل جنگل دنبال کند و از آنجا به جنگ با دستههای «سفید» متعلق به دریا سالار کولچاک(8) بروند. رهبر پارتیزانها، که او را استرلنیکوف(9) مینامند، همان پاول آنتیپوف، افسر گم شده و همسر معشوقهی دکتر ژیواگو، است، اما پاول بعدها این را خواهد فهمید. ژیواگو پس از آنکه چندین ماه همراه پارتیزانها میماند- و پاسترناک به این مناسبت خواستهای نامشروع و شنکنجههایی را که « سفیدها» مرتکب میشدند به شکلی که گلهآمیز بیان میکند-، به مسکو باز میگردد. اما نمیتواند خانوادهاش را ببیند: آنها را به نام عناصر ضد شوروی به خارج از کشور راندهاند و آنها در پاریس مستقر شدهاند. ژیواگو موفق میشود که برای طبابت استخدام شود و امیدوار است که بدین ترتیب بتواند خانوادهاش را بازگرداند یا اجازه یابد که به آنها ملحق شود. او در حال حاضر با دختر مارکل سرایدار سابقش زندگی میکند که مارینا شچاپووا(10) نام دارد و به راستی ژیواگو را میپرستد. از آن سو، تونیا ژیواگو برای گرفتن اجازهی بازگشت به روسیه اقدامات متعددی به عمل میآورد. متأسفانه، سرانجام هنگامی به مسکو باز میگردد که شوهرش در پی یک حمله قلبی در گذشته است.
مشاجرههای شدیدی که دادن جایزهی نوبل 1958 به پاسترناک برانگیخت، کمکی به تشریح مفهوم واقعی این کتاب نکرده است. در دکتر ژیواگو، بنا به نظر هر یک از دو طرف متخاصم، حملهی منظم به رژیم کمونیست تحسین یا تقبیح شده است. پاسترناک در ابتدا قصد داشته است که رمانی واقعی بنویسد و این بدان معنی است که اثر او تنها بازتاب یک مشغولیت ذهنی نیست و همهی سخنانی را که از زبان قهرمانانش ابراز میشود، نباید بیان های اندیشهی او به شمار آورد. موضع پاسترناک در برابر کمونیسم روسی، آن طور که از خواندن دکتر ژیواگو بر میآید، بسیار ظریف است. اول از همه به نظر میآید که باید به یک نکته توجه کرد: اگر پاسترناک اینیا آن جنبه از جامعهی مارکسیستی را افشا میکند، این کار را در دورن همان جامعه انجام میدهد و نه به فراز از آن میاندیشد و نه آنکه به نام آرمان سیاسی دیگری آن را محل تردید قرار میدهد. رفتار او به طور عمده رفتار یک روشنفکر یا یک هنرمند است که از عبارتپردازی «جامعهی روشنفکران» رسمی و تصوف سیاسی آنها خشمگین است و سادهسازیهای آموزندهی «واقعگرایی سوسیالیستی» را نفی میکند، زیرا، به نظر او، تنها در ادبیات بد است که زندگان به دو اردو تقسیم میشوند و هیچ تماسی با یکدیگر ندارند. پاسترناک سخت فردگرا است: همهی شخصیتهایش آزاد، متضاد و دوگانهاند؛ آنها از جنبشهای بزرگ تاریخی میگذرند بی آنکه عمیقاً تغییری در ایشان به وجود آید؛ اعمال ابدی انسانها، چون عشق و ترحم و رنج، همواره در زندگیشان بیش از افسانههای جمعی اهمیت دارد و بالاخره اینکه با هر توصیف صرفاً اجتماعی آشتیناپذیرند. پاسترناک میگوید: «متعلق بودن به یک نوع خاص همان مرگ انسان و محکومیت اوست. اگر نتوان او را وارد هیچ دستهای کرد، اگر نمایندهی هیچ گروهی نباشد، آن وقت است که نیمی از آن چه میتوان از او توقع داشت در اختیار دارد.»
این عدم انقیاد سیاسی به نام اومانیسم برتر، کافی است تا عدم توافقی را که میان پساترناک و رهبران فرهنگ رسمی شوروی به وجود آمده است توجیه کند. اما اگر دکتر ژیواگو با مشکل چاپ در اتحاد جماهیر شوروی رو به رو نشده بود، بی شک بسیاری از ثناگویان آن در غرب هیچ توجهی به این کتاب نمیکردند. پاسترناک نوشتن این رمان را پیش از مرگ استالین آغاز کرده بود. دکتر ژیواگو در 1955 به پایان رسید و برای خوانده شدن به چندین انتشارات بزرگ در مسکو داده شد. نویسنده گمان نمیکرد که کتابش به آن زودی چاپ شود. یک ناشر جوان کمونیست دکتر ژیواگو را نگاه داشت و، به شرط حذف چند قسمت که پاسترناک با آن موافقت کرده بود، خود را آماده انتشار آن میکرد. در همان زمان (اوایل 1956)، پاسترناک دستنوشتهاش را برای فلترینلی (12)، ناشر سوسیالیست ایتالیایی، فرستاد. سرانجام، هیچ انتشاراتی در مسکو حاضر به چاپ آن نشد و حتی مقامات شوروی از پاسترناک خواستند تا تلگرافی برای فلترینلی بفرستد و از او بخواهد که دست نوشتهاش را «به منظور پارهای اصلاحات» به وی بازگرداند. پاسترناک به این خواسته تن داد، اما نتیجهای حاصل نشد. با وجود مداخلهی آلکساندر سورکوف، رئیس انجمن نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی، و اعمال قدرت رهبران حزب کمونیست ایتالیا، فلترینلی در اواخر سال 1957 دکتر ژیواگو، از سوی سازمان «پرو راشیا»(13) میان جهانگردان شوروی توزیع شد که چاپی اعلا با جلد آبی داشت و در لاهه به چاپ رسیده بود. وجود این نسخه به زبان اصلی بی شک شرطی لازم بود تا هیئت داوران نوبل را وادار کند که جایزه را در 23 اکتبر 1958 به پاسترناک بدهند. همین که این رویداد ادبی دانسته شد، تبلیغات بسیاری را موجب شد. پاسترناک در غرب مورد ستایش قرار گرفت، اما مجلهای به نام لیتراتورنایاگازتا(14) طی مقالهای او را به شدت مورد انتقاد و توهین قرار داد و پاسترناک از اتحاد نویسندگان شوروی اخراج و با خطر تبعید روبه رو شد. او در 30 اکتبر 1958 از پذیرفتن جایزهی نوبل خودداری کرد و سپس طی دو نامه، یکی خطاب به خروشچف و دیگری به روزنامهی پراودا(15)، نقدی بر کار خود نوشت و انحرافات سیاسی هدفمندی را که دکتر ژیواگو را آفریده بود آشکار کرد.
پاسترناک . بوریس (زهرا خانلری – فرهنگ ادبیات جهان - خوارزمی)
پاسترناک، بوریس لئونیدوویچ Pasternak, Boris Leonidovich رماننویس و شاعر روسی (1890-1960) پدر پاسترناک نقاشی معروف و مادرش موسیقیدانی هنرمند بود. از اینرو جوانی بوریس در محیطی استثنایی و در میان فعالیتهای هنری گذشت. در آغاز به موسیقی روی آورد، اما آن را رها کرد و تحصیلاتش را در رشته فلسفه در دانشگاه مسکو ادامه داد و با شاعرانی چون راینر ماریا ریلکه، مایاکوفسکی و یسهنین دوستی یافت. اولین اشعارش را در 1913 منتشر کرد و در دوران انقلاب همچنان به چاپ آثار تازه پرداخت. نخستین دیوان پاسترناک به نام دو پیکر در تیره ابر Bliznec v Tuchack در 1914 و دومین به نام برفراز سدها Poverkh Baryerov در 1917 منتشر شد که هردو با پیروزیی قاطع همراه بود و پاسترناک را به عنوان شاعری هنرمند و با قریحه به مردم شناساند. در 1923 دیوان شعر غنایی خواهرم، زندگی Sestra moya zhizn’ را به دست چاپ سپرد که در آن کوششی برای سازش دادن روح شاعر با جامعه به کار رفته بود. این دیوان موجب شهرت پاسترناک گشت و او را پیشرو شاعران جوان ساخت. پس از آن ستوان اشمیت Leitenant Schmidt را منتشر کرد که هردو اثر درباره انقلاب روسیه بودچرا که در شعر پاسترناک معمولاً جنبه غنایی و جنبه انقلابی با یکدیگر ارتباطی نزدیک مییابد. اشعار دیوان تولدی دیگر Vtoroye rozhdenie در 1932 از محیط قفقاز و چشماندازهای باشکوه آن مایه گرفته بود. پاسترناک بر اثر انتقادهای شدیدی که از آثار او به عمل آمد، مدت ده سال شعری نسرود و همه وقت را به ترجمه آثار گرانبهایی از نویسندگان بزرگ مانند شکسپیر، ریلکه، گوته و ورلن مصروف کرد که همه آنها از بهترین ترجمههای روسی این آثار به شمار میآید، پس از چندی سکوت خود را شکست و دو دیوان بدیع ، به نامهای اولین قطار بامدادی Na rannikh poyezdakh (1943) و وسعت زمین Zemmoy proctor (1945) را منتشر کرد که از دوران جنگ مایه گرفته بود و در قیاس با نخستین دیوانهای او، از سادگی بیشتر و ابهام و پیچیدگی کمتری برخوردار بود. نثر پاسترناک نیز ادامه شعر اوست با همان خصوصیتها و همان تصویرهای ذهنی ناآشنا. در 1925 مجموعه داستانها Rasskazy انتشار یافت که شامل داستان کودکی لیوورس Detstvo Luvers بود. این داستان که شاهکار نثر او به شمار میآید، از نظر تحلیل زوایای وجود آدمی با آثار مارسل پروست سنجیده میشود. از داستانهای دیگر این مجموعه راههای هوایی Vozdushnye Puti است. از داستانهای مهم پاسترناک جواز عبور Okhrannaya gramota در 1931 است که در واقع زندگینامه نویسنده به شمار میآید و در آن حوادثی را که در مسکو شاهد بوده است، نقل میکند. آنچه در این داستان بیشتر مورد توجه پاسترناک قرار داشته، زندگی خصوصی و افکار خود او بوده تا تجزیه و تحلیل عینی از مبارزههای انقلابی. داستان جواز عبور با آنکه حملههای تندی را باعث شد ولی ارزش ادبیش هرگز مورد انکار قرار نگرفت. در 1956 ناشری در ایتالیا از نماینده خود در مسکو دستنوشته کتاب دکتر ژیواگو Doktor Zhivago اثر پاسترناک را دریافت کرد و به انتشارش همت گماشت و با آنکه پاسترناک در 1957 استرداد کتاب را خواستار شد، در پایان همان سال دکتر ژیواگو در ایتالیا انتشار یافت و موجب برانگیختن بحثهای شدید در شوروی و کشورهای دیگر گشت. پاسترناک از طرف انجمن نویسندگان شوروی مورد سرزنش قرار گرفت که در برابر وقایع مهمی که کشورش را زیر و رو کرده است، بیاعتنا مانده و ارزش واقعی انقلاب را نادیده گرفته است. در 1958 جایزه ادبی نوبل به کتاب دکتر ژواگو تعلق گرفت که کار را از صورت ادبی خارج کرد و به شکل مسأله حاد سیاسی درآورد. توضیح آنکه پاسترناک براثر فشار دستگاه حکومت در ضمن نامهای جایزه نوبل را رد کرد و همین امر موجب شد که به او آزادی داده شود که بنا بر میل خود کشورش را ترک کند، اما پاسترناک هرگز نخواست از میهن خارج نشد. پاسترناک در 1957 زندگینامه دیگری انتشار داد با عنوان مقالهای در سرگذشت شخصی Autobiografichiskiy ocherk. سالهای آخر زندگی پاسترناک با درد و رنج همراه بود. از سوئی بیماری سرطان و از سوی دیگر اندوه ناشی از انتقادهای تند و خشونتبار دوستان او را از پا درآورد.
پاسترناک شاعری است درونگرا و فردپرست که پیوسته در انزوای شعر خود به سر میبرد و در اشعار خویش میخواهد به درون دنیای محسوس و مرئی نفوذ کند و تا آنجا پیش رود که به کشف اسرار راه یابد. در نظر پاسترناک شعر در درجه اول اهمیت قرار دارد و پس از آن وجود شاعر. انقلاب روسیه در چشم او واقعهای بینهایت مهم بود، مانند قطعه شعری تازه که به روسیه اهدا شده باشد. سبک شعر پاسترناک پیچیده است و معانی در بیانی استتارآمیز جای دارد، آمیخته با استعاره و کنایههای دور از ذهن و در عین حال از طراوت و تازگی برخوردار. سادهترین مناظر و ابتدائیترین عناصر طبیعی مانند باران، توفان، فصلها، هنگامی که از صافی بینش او میگذرد، گویی از نو خلق شده است. اشعار پاسترناک از موسیقی کلام و دلنشینی خاص و جاذبهای نامعمول برخوردار است، چنانکه گوش نیز مانند چشم قادر میشود که به تصویرهای ذهنی پرشکوه آن راه یابد. قدرت شاعری پاسترناک بیشتر در اشعار غنایی او دیده میشود. اگرچه پیچیدگی و ابهام آثار و دروننگری و توجه شدید پاسترناک به مسأله فردی، پیوسته مورد حمله شدید منتقدان شوروی قرار گرفته ولی وی از پیشروان شاعران زمان خود به شمار آمده و نفوذش بر نسل جوان شاعر انکارناپذیر مانده است. پاسترناک را در ردیف شاعرانی چون الیوت، هاپکینز و ریلکه قرار دادهاند.
حقایقی خواندنی درباره فیلم دکتر ژیواگو (از سایت 1 پزشک)
- عمر شریف بعد از خواندن رمان دکتر ژیواگو ، ایتدا میخواست نقش "پاشا" را بازی کند ، ولی بعد "دیوید لین" نقش اصلی را به او داد.
- بعد از اکران فیلم در سال ۱۹۶۷ مدل لباس فیلم مد شد و تعداد زیادی از والدین نام نوزادهای دخترشان را "لارا" گذاشتند.
- دیوید لین (کارگردان فیلم) ، ساخت دکتر ژیواگو را پذیرفت، چون بعد از کارگردانی یک محصول بسیار موفق مثل لورنس عربستان، میترسید به عنوان سازنده فیلمهای مردانه اکشن شناخته شود. پس سراغ یک پروژه احساسی اساسی رفت.
- منتقدها فیلم را سلاخی کردند، با این که دکتر ژیواگو حسابی فروخت و مردم فیلم را خیلی دوست داشتند، باز جای زخمهای استاد خوب نشد، ادعا کرد که بعد از این دیگر فیلم نخواهد ساخت، هر چند چهار سال بعد دوباره سراغ فیلمسازی رفت و دختر رایان را جلوی دوربین برد. باز منتقدها واکنش خوبی نشان ندادند. پس استاد چهارده سال دیگر فیلم نساخت تا گذری به هند، آخرین فیلمش.
- تا سال ۱۹۹۴ ، فیلم را در روسیه نشان ندادند.
- فیلم را در اسپانیای رژیم فرانکو فیلمبرداری کردند، در صحنه مربوط به راهپیمایی جماعتی که سرود مارکسیستی میخواندند، پلیس خودش را سر صحنه رساند، ظاهرا فکر میکرد این یک انقلاب واقعی است. این صحنه را ساعت سه صبح فیلمبرداری میکردند. مردمی که در همسایگی آنجا با صدای سرود از خواب بیدار میشدند، به سرشان زده بود که رژیم فرانکو سرنگون شده است. اما این فقط یک فیلم بود. از این خبرها نبود.
- راد استایگر( در نقش کاماروفسکی)، تقریبا تنها بازیگر آمریکایی بود که در میان گروهی از هنرپیشههای درجه یک انگلیسی فیلم گیر افتاده بود. سالها بعد گفت سر صحنه فیلم ، همه کاری باید میکرده این بوده که از خودش خجالت نکشد.
- بازیگری که نقش کودکی دکتر ژیواگو را در صحنه شاهکار مرگ مادر بازی کرد، پسر عمر شریف، طارق شریف بود.
- در صحنهای از فیلم ، جولی کریستی ( هنرپیشه نقش لارا)، میخواهد به راد استایگر سیلی بزند که استایگر جوابش را میدهد. واکنش استایگر در فیلمنامه نبود.
موقع فیلمبرداری هم دربارهاش صحبت نشده بود. استایگر آن را در سر صحنه انجام داد. واکنش کریستی به حرکت غیرمنتظره استایگر که در سر صحنه دیده میشود ، کاملا واقعی و اصیل است.
- دیوید لین اول میخواست نقش کاماروفسکی را به مارلون براندو بدهد.
- دیوید لین در طول فیلمبرداری هنرپیشههای اصلی فیلمش مثل عمر شریف و جرالدین چاپلین (ایفاگر نقش تونیا) را از هم جدا نگه می داشت و در هتلهای متفاوت اقامت میداد. پاسخش هم به این کار این بود: "شما آدمهایی هستید با شخصیتهای قوی. نمیخواستم در اثر چنین ارتباطی، شخصیت شما روی تصوری که از کاراکتر مورد نظر دارم، تأثیر بگذارد."
- لین یک کمالگرا بود ، هنرپیشهها در حین ایفای نقش ، حتی باید لباس زیر مربوط به دوره روایت رمان دکتر ژیواگو را میپوشیدند.
- هنگامی که در سال ۱۹۵۸ بوریس پاسترناک نویسنده روسی و خالق دکتر ژیواگو برنده جایزه نوبل شد، مقامات شوروی به وی اخطار کردند در صورت رفتن به استکهلم برای دریافت جایزه دیگر نمیتواند به روسیه برگردد، پاسترناک هم مجبور شد، از کشور خارج نشود.
- شوهر آن زمان سوفیا لورن میخواست، همسرش را در نقش لارا بازی بدهد، ولی دست آخر موفق نشد.
- رمان دکتر ژیواگو مدتها در شوروی اجازه چاپ نمییافت، بعد از گدشت سی سال نخستین بار در سال ۱۹۸۸ ، اجازه چاپ پیدا کرد.
اینها تنها چند چیز جالب از انبوه مطالب و مصاحبهها و مقاله های جالبی بودند که در "مجله دنیای تصویر" درباره این فیلم ، به چاپ رسیده بود.
یک خبر: تخریب مقبرهی خالق "دکتر ژیواگو"
شبکههای تلویزیونی روسیه روز گذشته از تخریب آرامگاه یکی از بزرگترین شخصیتهای ادبی این کشور بهدست خرابکاران ناشناس خبر دادند.
بهگزارش ایسنا، شبکهی NTV و شبکهی ملی روسیه اعلام کردند، سنگ قبر بوریس پاسترناک ـ خالق کتاب «دکتر ژیواگو» از سوی افراد ناشناس تخریب و حلقهی گل روی آن به آتش کشیده شده است و حتا نوشتههای روی سنگ قبر نیز از بین رفتهاند.
مقبرهی پاسترناک در منطقهی «پردیکینو»، که مخصوص به خاکسپاری نویسندگان بزرگ روسیه است، قرار دارد.
شهرت عمدهی پاسترناک در شعرها و همچنین داستان معروف او ـ «دکتر ژیواگو» ـ است که در سال 1957 منتشر شد، اما از سوی دولت شوروی سابق، خرید و حضور آن در بازار کتاب ممنوع اعلام شد. پاسترناک حتا تحت فشار دولت از قبول جایزهی نوبل ادبیات در سال 1958 خودداری کرد.
وی همچنین در زمینهی ترجمه فعالیت داشت و تعداد زیادی از آثار شکسپیر توسط او بهزبان روسی ترجمه شدهاند.