نقدی بر فیلم «خوابزدهها» - خوابزدههای روانپریش
تکیه اصلی فیلم بر بازیها و جملات طنزآمیز اکبر عبدی در نقش مادر و خالهجان است. ادای لهجه آذری و گریم او تا حدی توانسته خنده بر لبان تماشاگر بنشاند. وقتی از سینما خارج میشویم، آنچه به خاطرمان میماند همین است و بس.
نه یکپارچگی داستانی داریم و نه کارگردانی دقیق. بیمنطقی رویدادها و تکیه صرف بر تصادفاتِ بیدلیل، کسالتبار است. سکانسهایی بعضا طولانی و آببستهشده و منقطع و بیربط اسفبار است.
فیلم که به پایان رسید، به یاد 16 سال پیش افتادم که در کلاسی، آقای جیرانی (کارگردان خوابزدهها) تاریخ سینمای ایران در دهههای 30 و 40 را تبیین میکرد. یکی از مقولات و مضامینی که رایج بود و به کرات در سینما پرداخت میشد، مواجهه مرد و زن فقیر و ثروتمندی بود که با جابجایی نقشها و جنسیت آنها، هر دفعه فیلم متفاوتی وارد بازار اکران میشد. اما اصلا فکر نمیکردم که آن استاد امروز چنان مضمونی را به چنین شیوهی پیشپا افتادهای پرداخت کند و به زور به خورده تماشاچی سینما بدهد.
گاهی در چند سکانس پیاپی تنها به جملات خالهجان میخندیم و گاهی اشکها و گریههای نابجایی را تحمل میکنیم که آشکارا و ابداً با کلیت فیلم همجنس نیست.
شخصیت نازگل که در سکانسهای نخست زنی زخمخورده و از طبقه پایین جامعه است و از مردان متنفر؛ ناباورانه فرانسه حرف میزند و عاشق پیشه میشود و بین پول و اخلاقگرایی سرگردان میماند. شخصیت مرد پولدار با آنکه شخصیت اصلی داستان به حساب میآید، تکبعدی است.
صابر ابر بازی جدیدی ارائه نمیکند. ساره بیات نیز ما را به یاد بازیش در جدایی نادر از سیمین میاندازد. شقایق فراهانی در سکانسهای پایانی فراموش میکند که چگونه داشت نقش یک زن ناسالم را بازی میکرد. اصلانی متفاوت بازی میکند اما یکخط و بدون نوسان.
هیچ یک از آدمهای فیلم دارای ویژگیهای متناسبی نیستند که قابل باور باشند. گاهی چنان رفتاری میکنند که با کنشهای پیشینشان اصلاً نسبتی ندارند. زمانی لوند هستند و گاهی یک فرد خنثی و حتی اخلاقمدار.
خالهجان هم مثل فرشته مهربان داستان پینوکیوست که همگان را از دروغ برحذر میدارد و از کنار خیلی از مسائل مهم بیتفاوت عبور میکند. او عامل تذکر و اندرز است برای سعادت اخروی!
رابطههای مربعی و مثلثی نابجا و سطحی، نه قادر است بر جذابیت اثر بیفزاید و نه میتواند بر تنشها و تضادهای داستان موثر شود.
در کل، فیلم محصول ذهنی آشفته است که به یک مالیخولیای تصویری بدل شده و فاقد هرگونه منطق و ساختاری است. متاسفانه قصهگویی سرراست و کلاسیک در این فیلم به راحتی به هرز رفته و حتی از خصوصیات یک فیلم کلیشهای که به وفور در سینمای عامهپسند قبل از انقلاب نیز شاهد بودهایم، برخوردار نیست.
راستی چرا فیلمسازان کهنهکار ما در اواخر مسیر فیلمسازی خود، اینگونه تمامی داشتهها و تجربیات پیشین خود را نادیده گرفته و به بدترین شکل ممکن، در حرفه هنری مسیر سقوط و تنزل را انتخاب میکنند؟ این آسیب، سوژه مناسبی است تا از منظر اساتید و پژوهشگران حوزه فرهنگ و هنر و به ویژه سینما مورد واکاوی و بررسی قرار گیرد.